دا.ن از نگاه نیمار ٭٭
خیلی زیبا و هات شده بود هی میخواستم خودمو کنترل کنم اما نمیتونستم ، رفتم جلویه در دیدم نگهبانا جلو درن ، نمیشد از دختر هاتی مثل اون گذشت ، رفتم تو حیاط رفتم جلوشون ،
ـ بچه ها امشب کار یباهاتون ندارم ،
ـ پس خداحافظ
و الکس از خونه رفت بیرون،
ـ من که هیچ جا نمیرم تا نفهمم برا چی اینطوری بهمون استراحت دادی؟
ـ استراحته دیگه خب
ـ ببین محاله من تورو با یه دختر دیگه تنها بزارم جواب ابجی بورونامو چی میدی ؟
میدونم البته اون دختر بی گناه نمیدونه تو چه حروم زاده ای هستیتفنگمو بردم سمتش ،
ـ میری یا یه گلوه حرومت کنم
ـ نمیتونی هیچ غلطی کنی عوضیه حروم زاده
تفنگو بردم سمتش و یه گوله حرومش کردم ، بعد جنازهی خونیشو برداشتم و بردم تو زیر زمین
و بعد از پله ها رفتم بالا در خونه رو باز کردم دختره رنگ پریده بهم خیره شده،.
ـ نگهبانا کجان؟
ـ فرستادمشون مرخصی
ـ چرا دستتون خونیه
ـ میتونی منو نیمار صدا کنی
همینطور جلو تر میرفتم و اون عقب تر که خورد به دیوار سریع بوسیدمش ،
ـ چیکار میکنی؟ ولم کن ولم کن
کشیدمش بردمش تو اتاقم
و انداختمش رو تخت
ترسیده بود و به تخت چسبیده بود،.ـ دختر میدونستی رنگ زرد منو دیوونه میکنه
نباید اون بلیزو تنت میکردی میدونی ، اخه امشب اون بدنت منو دیوونه کرده لامصب یه عطری به خودش زده بود که نمیتونستم خودمو کنترل کنم سریع بلیزشو در اوردم و سرمو کردم تو گردنش و شروع کردم بوسیدنش
خودشو کشید عقب
ـ لطفا نکن من از این کارا بلد نیستم
ـ چی؟
ـ یعنی بلد نیستم
ـ بلد بودن نمیخواد عزیزم که
ـ اما شما که دوست دختری دارین که عاشقشین منو میخوای چیکار؟
ـ گفتم منو نیمار صدا کن انقدرم زر نزن
دستبندا رو از کمد برداشتم و دستشو بستم و بعد شروع کردم به بوسیدن بدنش
YOU ARE READING
MAFIA GIRL
Non-Fictionهمه چیز از یک انتقام شروع شد، انتقامی پر از کینه ، شعله ی نفرت و.... تا اینکه با اون اشنا شدم