لباسامو از ساکم در اوردم و کاملا تیریپ خفن زدم کلاهمو سرم کردم و عینک دودیمو زدم و از اتاق رفتم بیرون از اتاق
لوهان خیلی جذاب شده بود غرق چرهش شده بودم اما بعد به خودم اومدم
نگاهی به دستم انداختم و بعد با خودم گفتم به این زودی نی رو یادت رفت ؟
بعد با صدایی لوهان به خودم اومدم
ـ صیص حاضری؟
ـ ا.. اره
ـ چقدر زیبا شدی
ـ تنکص
خب بریم؟
ـ بریم من که خیلی مشتاقم و بعد با بغض گفت
ـ شاید فکرشو نکنی من واقعا عاشقش بودمممم واقعا هنوزم هستم
ـ اهای مرد گنده که نباید گریه کنه
ـ کی ؟ من ؟ خاک رفته تو چشمم
ـ میشه بگی کجایی خونت خاک داره الان؟
با این حرفم لبخندی زد و بعد چیزی نگفت
از خونه رفتیم و سوار ماشین شدیم رفتیم به سمت صحنهی فیلم برداری ای که مارین توش فیلم برداری داشت ،
وقتی رسیدیم از ماشین پیاده شدم و رفتم از دور دیدمش خیلی خوشگل شده بود
اما وقتی منو دید اومد سمتم
ـ اهای چشم چمنی چطوری؟
ـ های مارین تنکص خوبم تو خوبی؟
ـ هی مرسی
ـ راف گفتش که از پیش نیمار رفتی چرا؟
ـ راستش ما بدرد هم نمیخوردیم
ـ عجب
خب اومدی اینجی چیکار؟
ـ میشه یه لحظه بیای کارت دارم
شونه هاشو داد بالا و گفت
ـ باشه
وقتی با مارین به سمت ماشین رفتیم لوهان از ماشین پیاده شد و عینکشو در اورد
و پشتش به ما بود
ـ ایشون کیه؟ چشمک زد
عشق جدیدته ؟
ـ نه عشق من نی
ـ پس کیه؟
لوهان همون لحظه برگشت
ـ خیلی نامردی دختر
مارین وقتی دیدش
ـ لووو.... لو هاااانننننننن
و اشک تو چشماش حلقه زد
لوهان اروم اروم اومد سمتش و همدیگرو بغل کردن و بعد همدیگرو بوسیدن
واقعا خشکم زده بود اما از یه لحاظم خوشحال شدم که الان هم این دوتا رو به هم رسونده بودم و هم اینکه خودم الان میشم رئیس مافیا و انتقام پدر و مادرمو میگیرم .
بعد یخورده گپ زدن اما مارین میخواست بره سمت صحنهی فیلم برداری اما لوهان نمیتونستن از هم دل بکنن
وقتی مارین رفت سوار ماشین شدیم
ـ خب دیگه مرده و قولش
خندید و گفت
ـ صیص تو خیلی خوبی تو کاریو برام کردی که سوزان که خواهر خودمه برام نکرده بود
حتما با اعضای گروه حرف میزنم و بعدا بهت خبر میدم
ابروهامو بالا انداختم و گفتم
ـ مرسی
ـ حالا پایه ای بریم بیرون ؟
ـ نمیدونم کجا بریم؟
ـ بریم رستوران ناهار مهمون من
ـ لبخند رضایت مندی زدم و
ـ چرا که نه
ـ حالا خودمونیما خیلی شیکمویی
و بعد خندید
یه مشت از سر حرص به بازوش زدم
ـ نخیر اصلا هم شیکمو نیستم فهمیدی ؟ یا بت بفهمونم
ـ باشه باشه صیص چرا عصبی میشی اصلا من شیکمو
و بعد به سمت رستوران حرکت کردیم
چند دقیقه بعد رسیدیم لوهان از ماشین پیاده شد و درو برام باز کرد
ـ کامان سکسی لیدی
با تعجب نگاهش کردم که خندید و گفت
ـ شوخی کردم
بعد سویچ ماشینو داد به خدمه ی رستوران تا پارکش کنه
بعد با هم رفتیم تو و سر یک میز نشستیم که لوهان گفت
ـ چرا ساکتی؟
به خودم اومدم و گفتم
ـ چی ساکت ، نه
ـ چرا هول میشی مگه چیز بدی پرسیدم ؟
ـ نه
بعد موهامو زدم پشت گوشم
نگاهی به لوهان کردم که گفت
ـ منو رو نگاه کن هرچی خواستی سفارش بده
ـ عا اوکی
بعد منو رو باز کردم تمام حواسم و ذهنم درگیر نیمار بود اینکه الان چیکار میکنه ، با کیه؟
و .....
ـ اهههممم هایلی کجای؟؟
ـ اها من پیتزا میخورم
ـ چه نوعی ؟
ـ پپرونی
ـ اوکی
و بعد روشو به گارسون کرد و گفت
ـ دوتا پپرونی لطفا
+نوشیدنی چی میل دارین
لوهان نگاهی بهم کرد و گفت
ـ من که ودکا میخورم تو چی؟؟؟
ـ من سانگریا واین
ـ اوکی پس یه ودکا و یه سانگریا واین
+ بله چشم امر دیگه ای ندارین؟
ـ نه ممنون
و بعد از چند دقیقه سفارش هامونو اوردن
و غذا رو خوردیم
موقع غذا خوردن نگاه لوهان رو رو خودم حس کردم
ـ چیزی شده هایلی؟
ـ هان ، نه ، چطور مگه؟
ـ اخه ناراحتی
ـ نه نیستم
امیدوارم همین طور باشه
راستی امشب اولین جلسه مونه میخوای امشب بیای ؟
ـ اره چرا که نه؟
ـ خوبه پس بد از اینکه رفتیم خونه یخورده استراحت کردیم بعد میریم
ـ نه الانم خوبه مگه کوه کندیم که به خوایم استراحت کنیم
بعد از اینکه این حرو گفتم دیدم لوهان داره با حالت پوکر نگام میکنه
ـ چیه خب؟
ـ چیزی زدی خواهر ؟
تو واقعا نفهمیدی برای چی گفتم ی خودتو زدی به نفهمی
ـ خودمو زدم ب ه نفهمیی
ـ میدونستم با خوشحالی گفت
پوکر نگاش کردم و گفتم
ـ خبه خبه ادم باش
بتد از این پول غذا رو حساب کردیم از رستوران رفتیم بیرون سویچ ماشینو از خدمه
گرفتیم و رفتیم سوار ماشین شدیم تا بریم خونه
وقتی رسیدیم خونه دیدم لوهان زنگ در رو میزنه
ـ چرا زنگ میزنی مگه کس دیگه ای هم هست ؟
ـ اره هست
ـ کی؟
ـ عشقت
ـ ها؟؟؟
ـ سوزان
ـ اهان
بعد سوزان در رو باز کرد بعد از دیدن همدیگه پریدیم بغل هم
ـ وااااااااااااییییی دختر دلم برات تنگ شده بوددددد
ـ منم مممممممممم
انقدر همدیگرو سفت بغل کرده بودیم نزدیک بود له بشیممم
که لوهان گفت
+ اهای دخترا بسه دیگه اه
ـ الهی بگردم داداشیم حسودیش شد
رفتیم تو خونه و بعد از لباس عوض کردن اومدم تویه حال لوهان جلو تلویزیون خوابش
برده بود و سوزی هم داشت داشت اشپزی میکرد ،
رفتم با ذوق تو اشپزخونه
ـ کمک نمیخوای بیبی ؟
ـ اه چرا که نه؟
با خودم گفتم الان میگه نه اما از خدا خواسته ضایع ام کرد .
بعد تو درست کردن غذا کمکش کردم
دل تو دلم نبود بعد خوردن شام برم ببینم افرادم کجان
همینطوری تو فکر بودم و میخندیدم که سوزان گفت
ـ خواب خوش میبینی هایلی؟
به خودم اومدم
ـ هان ، چی ، من نه
یاد یه خاطره خوش افتادم
ـ اهان اوکی
ابروهاشو انداخت بالا و اینو گفت بعد از اینکه غذا حاضر شد رفتم تو حال پشت مبل
داد زدم
ـ هوووووووییییییییییییییییییییی بیداررررررررر شوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو
که لوهان از خواب پریدددددد
ـ چیه؟ چی شده؟ کی؟ کجا؟ کی ؟ من کجام اینجا کجام
وقتی منو و سوزان این حالتشو دیدیم از خنده مردیمممم
که سوزان گفت
ـ بیا غذا تو بخورر
ـ اهان اوکی
کدوم از خدا بی خبری منو اینجوری از خواب بلند کرد
منو سوزان خندیدیم و به موهای از ترس سیخ شده لوهان نگاه میکردیم
رفتیم و سر میز نشستیم تا غذا بخوریم
بد از تموم شدن غذا رفتم تو اتاق و حاضر شدم موهامو دم اسبی بستم رژ لب مشکیمو از کیفم در اوردم و زدم،
بعد لباس جذب مشکیمو پوشیدم ، و رفتم از اتاق بیرون
سوزان نگاهی بهم انداخت
ـ چرا موهاتو بستی؟؟؟
ـ نباید میبستم ؟:|
ـ این استایل برای یه رئیس خوب نی
ـ پس میگی چی بپوشم؟؟؟؟
موهاتو باز کن یه کلاه مشکی تو اتاق هست اونو بزار سرت
ـ اوکی
رفتم و کلاهرو سرم کردم و رفتم بیرون
ـ افرین حالا خوب شد
ـ بریم؟؟؟
ـ اره ، یه لحظه
لوهانننن تنه لشتو بلند کن بریم
+ من حاضرم که
ـ منم نگفتم حاضر شی گفتم که بلند شی
+اوکی
بعد از اینکه هر سه تا مون حاضر شدیم رفتیم تو حیاط لوهان گفت
+ بهتره سوار اون ماشین شی منم رانندگی میکنم
ـ چرا اون
که سوزی پوکر نگام کرد :|
ـ خیر سرت تو رئیسی
ـ اهان
بعد سوار ماشین شدم گوشیمو نگاه کردم بیستا میسد کال و پیام از نیمار داشتمم شمارشو گذاشتم تو بلاک لیست و بعد شروع کردم به خوندن پیام هایی که داده بود
همینطور مشغول خوندن بودم ، که لوهان گفت
+رسیدیم
مخفیگاه ایندفعه زیر زمین پایین یه بار بود
پیاده شدم و سوزان و لوهان پشت سرم اومدن از پله ها رفتم پایین این دخمهی کوچیک پر از پسرا و دخترای خیلی خلاف بود
وقتی رفتیم لوهان منو برد به سمت یه مبل بزرگ نشستم روش
همه با تعجب به هم نگاه کردن و با هم پچ پچ میکردن سالن از صداشون داشت میرفت رو هوا که لوهان گفت
+ ساککککت
که همه ساکت شدند
+ایشون از این به بعد رئیس شما هستند
لیدی ،اچ
نگاهی به نگاه همشون انداختم
ـ میدونم شاید شما منو به عنوان رئیس خودتون قبول نداشته باشید اما میدونم یه هدف مشترکی تو قلب همتون هستند که شما رو به هم پیوند زده همه ی شما برای یه چیزی اینجا هستید
بعضی هاتون به خاطر یه بدهی افتادین زندان ، برخی قتل غیر عمد برخی هم بی گناه
من اینجا اومدم بهتون بگم کار ما شوخی بردار نیست اگه میخواین انتقامتون رو از یه مشت حروم زاده بگیرین همین حالا با هم داد بزنین.یهو سالن از صدایه همه رفت تو هوا بعد لوهان و سوزی لبخند رو لباشون رسید
خوشحال بودم حالا اونا منو به عنوان رئیسشون قبول کردن و بعد یه پارتیه کوچیک گرفتیم
همه میرقصیدن ،
گوشیمو گرفتم و سیم کارتمو در اوردم و شکوندمش تصمیم گرفتم حالا دیگه فقط به انتقام فکر کنم
YOU ARE READING
MAFIA GIRL
Non-Fictionهمه چیز از یک انتقام شروع شد، انتقامی پر از کینه ، شعله ی نفرت و.... تا اینکه با اون اشنا شدم