sanctuary3

41 3 0
                                    

رفتم تو اتاق هنوز داشتم به اون لحظه فکر میکردم، بدنم مور مور میشد ، همش خودمو سرزنش میکردم که چرا نزدم تو دهنش ، همینطوری تو فکر بودم که صدای خوشحالی دوتا از اون پسرا رو شنیدم سریع رفتم از اتاق بیرون٫
ـ بچه ها ببینین چی زدیم امشب یه مهمونی باید راه بندازیم ،
دو تا ساک پر پول رویه میز انداخته بودن همه مشغول خوشحالیشون بودن که نگاهشون به من افتاد خنده هاشون تبدیل به اخم شد،
رفتم برم بیرون که یکی از اون پسرا که اسمش جوزف بود
ـ کجا میری ؟ خانم در خدمتت هستیم
ـ میخوام برم هوا بخورم
ـ تو گفتی منم باور کردم میخوای بری به پلیسس لومون بدی
ـ من خودم از دستشون فراریم بیکارم برم لوتون بدم؟
ـ از کجا معلوم خودت پلیس نیستی؟
نمیدونم چرا اما از چشمام اشک جاری شد؟
ـ جو ولش کن نفهمیدی دوست سوزانه
با هم تو یه زندان بودن
ـ چیکار کنم؟ خب
مارتین اومد جلوم
ـ هیچکار فقط کم حرف بزن انقدر رو اعصابم راه نرو
ـ اعصاب تو هیچوقت خورد نیستحالا واسه من خورد شده بایدم خورد شه همه ی ما فهمیدیم خاطر خواهش شدی
وقتی اینو شنیدم گریم گرفت و بی توجه به اونا رفتم بیرون و وسط جاده نشستم .
انگار پشت سرم اومده بودن
ـ هایلی بیا اونجا خطرناکه
+هایلی لطفا ببخشید من اشتباه فکر کردم .
به حرفاشون توجهی نکردم کلامو ازسرم در اوردم و پرت کردم چکمه هامو در اوردم ،
و به راهم ادامه دادم دیدم که انگار دارن با موتور دنبالم میان
بی توجه بهشون به راهم ادامه دادم برام مهم نبود نارحت بشن یا نشن فقط انتقامم مهم بود،
همینجوری راها میرفت پاهام زخمی شده بود و درد میکرد دیگه نمیتونستم ادامه بدم
قدم بعدیمو ور داشتم و افتادم زمین که مارتین اومد و منو بلند کرد رو موتور نشوند
و به سمت مخفیگاه برگشتیم،

لوهان وقتی منو دید سریع اومد سمتم
ـ حالتون خوبه؟ شما هم برای من مثل سوزان لطفا دیگه خودتونو تو خطر نندازین ،
ـ خطر نبود فقط میخواستم از زیر تهمت هایی که بهم شده بود فرار کنم
ـ اینحرفا رو نزن جوزف کوچیک ترین عضو این گروهه بعد اینکه مارتین برادر جوزفه
احساس کرده داره از دستش میده،

ـ مهم نیست دیگه
اروم اروم رفتم سمت اتاق صدایه اب شنیدم توجهی بهش نکردم و رفتم رو تخت تا دشت خوابم میبرد ،
دیدم که در حموم باز شد چشمامو بستم ،
که دیدم سوزانه
ـ سوزان تو کی اومدی پریدم و بغلش کردم
ـ خوبی دختر هنوزم مهربونیا
ـ مرسی
ـ من میخوام بمونم برای تو برای خودم برای پسرا راستشو بخوای
میخوام رئیس اون حروم زاده های پلیس نما رو نابود کنم البته میگن این پلیس خوبیه امامن اصلا باورم نمیشه، برای انجام این کار به تو نیاز دارم ، بعدا بهت میگم چرا
فعلا به پسرا نگو ، فردا خودم موضوع رو مطرح میکنم ،
ـ باشه
ـ افرین دختر خوب
حالا میشه لباسامو از رویه تخت بدی
ـ باشه
لباساشو بهش دادم و پوشید و بعد برای شام رفتیم تو سالن

MAFIA GIRLWhere stories live. Discover now