صدا،دوربین،حرکت.

184 46 2
                                    

ناک ناک
به در کوبیدم.منتظر موندم تا در رو باز کنه.هنوز یک دقیقه هم نشده بود که با حالت دستپاچه ای در رو باز کرد.

اون در رو فقط تا اندازه ای باز کرد که من بتونم صورتشو ببینم.انگار لوخته ولی تیشرتش کاملا معلومه.اون چه مرگشه؟

"اممم.سلام...من....همسایه جدیدم.خواستم خودمو معرفی کنم."

همه اینارو با یه لبخند مسخره گفتمو جعبه شیرینی رو به سمتش گرفتم.

"اوه...هی.شنیدم که یه همسایه جدید اومده.خوشبختم."

خواست دستشو به سمتم دراز کنه که انگار یهو یه چیزی یادش اومد و پشیمون شد.بعد ادامه داد.

"شما تنها زندگی میکنین؟"

"اره.بخاطر کارم اومدم اینجا."

"خب من باید برم ببخشید."

اینو گفت و سریع درو بست. اگه همه ی اینا واقعی بود یه مشت تو دماغش میزدم.با صدای سارا از فکر بیرون اومدم

"مرسی.مرسی.خسته نباشین.تا اینجا همه چی خیلی خوب بود."

به سمت اتاق پرو رفتم.لباس هامو عوض کردمو لباس خودمو پوشیدم.

سارا پیشنهاد کرده بود که نهار رو همه با هم اینجا بخوریم.من مثل همیشه مخالف بودم ولی بخاطر اسرار های زیاد قبول کردم.

همزمان با من هری هم از در روبه رویی اومد بیرون.من بی توجه به اون به سمت سارا و بقیه گروه رفتم.داشتن سر اینکه چی بخوریم بحث میکردن. بعد از کلی حرف تصمیم گرفتیم بریم مک دونالد.

همه با ماشین های خودشون به اونجا رفتن.چند بار به فکرم اومد که راهمو به سمت هتل کج کنم ولی احتمالا فکر میکردن دیوونه ای چیزی هستم پس بیخیالش شدم.

من یه عینک دودی خیلی بزرگ زده بودم که تقریبا کله صورتمو پوشونده بود و موهام هم باز بودنو تو صورتم ریخته بودم.

ولی هری خیلی ریلکس بدون هیچ پوششی اومده بود که همین هم برای جلب توجه کل رستوران کافی بود.احمق. وقتی از ماشین پیاده شدم و دیدمش میخواستم یه مشت بزنم تو صورتش.

ولی بیخیال شدم در ماشینو باز کردمو کلاه کپ مشکیمو که همیشه همرام بود از پشت ماشین برداشتم.

همینطور که داشت به سمت در ورودی میرفت راهش از کنار من بود منم رو پنجه پام بلند شدم و کلاه رو خیلی سریع رو سرش گذاشتم.

"اصلا حوصله شلوغی رو ندارم."

"اومم..ولی اینجوری زشت شدم."

برگشتمو نگاش کردم.مثل دخترا داشت غر میزد‌.البته کلاه واقعا روی سرش بد مونده بود.یه مقداری از موهاش از سمت چپ کلا زده بود بیرون و شاخ شده بود.

the colors of my feelsWhere stories live. Discover now