اجبار به مرگ

253 45 0
                                    

بعد از خوردن غذا یه فیلم خوب پیدا کردیم یکم پاپکرن درست کردم و نشستیم با هم خوردیم.چرت و پرت میگفتیم و میخندیدیم.

اخرای شب هم نایل زنگ زد به مدیر برنامه هاش ولی اون گفت که شماره قدیمیشو داره و یه همچین چیزایی که اگه الان بره دنبال شمارش بگرده ممکنه به گوش کسی برسه و مردم فک کنن اونا قراره برگردن.

البته به نظر من فقط یه مشت چرت گفت که شماره رو نده.پس با اینکه خیلی سخت بود ولی صبح به مگی زنگ زدمو ازش خواستم تا اینکارو واسم انجام بده.

"یسسس،میدونستم بلاخره ازش خوشت میاد.اوه شما عالی میشین.من بهش..."

"مگی لطفا.این قضیه فقط برای.."

"لیست قبل از مرگته؟اوه باشه عزیزم .منم همین الان داشتم شاخ هامو جلو اینه تمیز میکردم."

"فقط انجامش بده"

"باشه برات میفرستمش"

"ممنون"

"خواهش میکنم،امیدوارم بتونی مخشو بزنیی"

مگییی تو دقیقا جواب کدوم گناهمی؟

یه نگاهی به ساعت کردم.امروز فیلمبرداری داشتم.و اگه همین الان حاضر نمیشدم دیر میرسیدم سر صحنه،پس بلند شدمو به سمت پله ها رفتم.

- - - - - - - - - -

سر صحنه بودیم من باید میپریدم از پنجره اتاق پایین.بخاطر یه عشق نا فرجام مسخره.

من از یه خانواده پاک بودم ولی اون یه شیطان بود پس من بال های بهشتیمو باز کرده بودم تا کمکش کنم ولی نتونستم پس تصمیم به خودکشی گرفتم .اوه این واقعا مسخرس.ولی من باید بپرم،باید بمیرم.

باید بمیرم؟چرا باید بمیرم؟نمیشه فقط دست یا پام بشکنه؟اگه بیماریم به طور عجیبی پیشرفت کنه و این اخرین فیلمم باشه چی؟اونوقت تو اخرین فیلمم باید مرده باشم؟کارگردان شروع کرد.

"صدا،دوربین؛حرکت"

سعی کردم ترس رو تو صورتم نشون بدم با استرس به پایین نگاه کردم.در اتاق باز شد برای لحظه ای صورت کسی رو دیدم و بعد،بوم.پریدم.

با سرعت زیادی به تشک سبز رنگ برخورد کردم.ولی بلافاصله بعد از افتادن،چشمامو باز کردم همین باعث شد کارگردان کات بده.

"لوری،مشکلی هست؟تو این سکانس تو قراره بمیری"

فک میکنی اسونه ؟خودت بیا بمیر.

the colors of my feelsTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang