باکسِ‌چرمی‌ِسیاهِ من!!

199 36 56
                                    


"مطمئنی که می‌خوای بگی تنها بودی؟"

مگی بازم سوالشو تکرار کرد و باعث شد هری که بالاخره ساکت شده بود نگاهشو بهم بدوزه.

"نه،چرا نمیفهمی تنها نبودم.با برادرم بودم.همین!"

نگاهشو به سمت تلویزیون تازم برگردوند و لیوان ماگشو محکم تر تو دستش گرفت.اوه بیخیال.

"من نمی‌فهمم چیو می‌خوای پنهون کنی و چرا؟"

خوب چون بهت ربطی نداره.

"نمی‌خوام چیزیو پنهون کنم فقط یکم وقت می‌خوام.می‌خوام چندوقت فقط خودمون باشیم بدون اخبار."

"همینطوریشم همه‌ی چشما رو شماست"

"و خیلی بدتر میشه وقتی تاییدش کنیم."

چشمامو چرخوندم و دستمو روی پیشونیم گذاشتم.باورم نمی‌شه که مگی و هری تو یک تیمن و من طرف مقابلشونم.البته هری دیگه چیزی نگفت ولی یه حسی بهم میگه این خیلی بدتره.

مگی بیخیال حرف زدن با من شد و بعد از برداشتن کیفش خداحافظی کرد و رفت تا به همه‌چی رسیدگی کنه.

به سمت هری رفتم و کنارش نشستم.

"هر لطفا فقط بیخیال شو!"

"من که چیزی نگفتم."

"ولی مثل همیشه نیستی"

"دارم به این فکر میکنم که باید خونتو عوض کنی!!"

"چی؟ امکان نداره."

"چرا؟"

"من عاشق اینجام"

و دستامو از هم باز کردم تا به خونم اشاره کنم.

"می‌تونی عاشق خونه‌ی جدیدت بشی."

"هر همچین چیزی برای همه حداقل یکبار اتفاق میوفته باور کن.خودت راجب دختر‌هایی که با لباس خواب اومدن در خونت ازت خواستن باهاشون سکس کنی بهم گفتی."

"اونا واسه من خطرناک نبودن."

"کی گفته؟اونا می‌تونستن بهت تجاوز کنن"

ابروهامو بالا انداختم و اون تقریبا خندید و سرشو پایین انداخت و به چپ و راست تکون داد.

"پس تو هیچ وقت قرار نیست به حرف‌های من گوش کنی؟"

لبخند بزرگمو بزرگتر کردم و به سمتش متمایل شدم.

"فکر نکنم."

انگشت‌هامو به ارومی دور یقه‌ی تی شرتش پیچیدم و لبمو روی لبش گذاشتم.با لبخند ازم جدا شدم و بهش نگاه کردم.

کمرمو گرفت و به سمت خودش کشید و مجبورم کرد روی پاهاش بشینم.قلبم تند تند میزد.بوسیدنشو،ژستمونو،توی اغوشش بودنو،حس خوب کنارشو دوست داشتم.حسش مثل این بود که از تو لُپ لُپ برنده‌ی لاتاری بشم.

the colors of my feelsDonde viven las historias. Descúbrelo ahora