بوسه ای که باید بوسیده شود.

241 35 6
                                    

اون روز صبح از اون روزهای پر انرژی بود.سرحال بودم.بدون زره ای درد.حالم خوب بود.

ورزش کردم،غذا درست کردم.رفتم حموم و کاملا اماده بودم برای رفتن به جلسه فیلم نامه خوانی.کارگردان برای این که مطمئن بشه نقش ها درست همونجور که تصور کرده در میاد یه جلسه فیلم نامه خوانی تشکیل داده.منم باهاش مشکلی نداشتم.

از اونجائی که قرار بود یه مدت خونه نباشم یه عالمه ساک تو اتاقم بود.ازشون گذشتم و به سمت اتاق لباسام رفتم.

سوار ماشینم شدم و به سمت استدیو حرکت کردم

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

سوار ماشینم شدم و به سمت استدیو حرکت کردم.
بعد از رسیدنم و پیاده شدنم.

مثل همیشه خبر نگارها و دوربین هاشون کمین کرده بودن و به انتظار من نشسته بودن.

چقدر دلم واسه یه روز بدون دوربین ها و فلاش ها تنگ شده.داشتم میرفتم داخل که یهو یکی یه سوال نا متداول پرسید.

خیلی وقت بود از شایعات منو هری میگذشت. پس سوال پرسیدن راجبش یکم عجیب بود. رفتم داخل جلوی در فرانکلین رو دیدم اون یه جورایی مدیر صحنه بود .

اون منو به سمت اتاق کنفرانس که همه اونجا بودن راهنمایی کرد.گوشیم زنگ خورد از تو کیفم درش اوردم .

همزمان که داشتم به اسم پدر روی گوشی پوزخند میزدم درو باز کردم و وارد شدم.یه نگاه جزئی به اطراف کردم تا ببینم سلام کردن رو از کی باید شروع کنم که با دیدن هری سریع سر جام خشک شدم.

سعی کردم سریع عکس العمل نشون بدم.ولی همین کافی بود برای این که همه متوجه بشن من شوک شدم.برای همین بعد از سلام و احوال پرسی های مکرر کارگردان یعنی سارا ازم پرسید.

"هری رو که از قبل میشناسی؟ من فکر میکنم اره.اما به هر حال ،ممنون که اومدین"

ادامه بده لطفا. سریع تر.

"خب همونطور که احتمالا میدونین این پروژه کار بزرگیه.سرمایه گذارای بزرگی داره.من وقت زیادی روی این پروژه گذاشتم.برای تک تک کارهاش.البته مطمئنم این کار ارزش تمام وقتمو داره.و قراره به جشنواره های زیادی بره.اگه خدا بخواد و شما کمک کنید."

اوه سارا ،مثل همیشه پر حرف.من گفتم.

"سارا ما برای همین اینجاییم."

"میدونم که احتمالا برای نقش هاتون هیجان زده این."

اوه پس حالا هری از بازی کردن یه پسر دیوونه که احتمالا تو فیلم حتی یه بوسه نر مال هم نمی تونه داشته باشه خوشحاله؟واقعا هیچ کسی نبود که بیشتر شبیه یه ادم دیوونه باشه؟

"خب می خوام نظرتونو راجب فیلم نامه بدونم. لوری،میشه لطفا تو شروع کنی؟"

"اممم خب از روی فیلم نامه به راحتی میشه فهمید کار عالی خواهد بود همونطور که تو گفتی.ما قبلا با هم کار کردیم تو منو میشناسی.من تمام تلاشمو واسه عالی بودن میکنم‌.فک کنم از پسش بر میایم.مگه نه هری؟"

من یه احمقم که وقتی حرف کم میارم بحث و پاس میدم به شخص دیگه ای.فاک.

"خب راستش میدونین که من تو سینما زیاد فعالیت ندارم .ولی من هم از همه چیزی که دارم مایه میزارم تا اون چیزی که سارا می خواد از اب در بیاد."

بعد از تموم شدن حرفش بهم نگاه کرد و لب پایینش رو با حالت فکر کردن وارد دهنش کرد.

یه توضیحی راجب فیلمی که لوری قراره بازی کنه بدم.اول گشتم یه فیلم معروف پیدا کنم ولی بازم اون چیزی که تو ذهنم بود رو پیدا نکردم.پس یه فیلم توی ذهنم ساختم که الان واستون کل داستانشو توضیح میدم:

اول اینکه داستان راجب یک دختر هست که به یه شهر دیگه میره تا در اونجا زندگی کنه ولی همسایه روبه روییش یک پسر بی ادب و بد اخلاق هست.

اون دختر که اسمش کِنی هست بعدا متوجه میشه که همسایه روبه روییش به اختلال ocd* مبتلا هستش. ولی قبل از این که متوجه بیماریش بشه عاشق اون پسر میشه.
البته بیماریه پسره تازه داره شدید میشه و از خودش عمل های جدی ای نشون میده و پسر داستان هم در اخر فیلم میمیره.
Ocd:اختلال وسواس فکری یا عملی.به عنوان

مثال افرادی که مبتلا به این اختلال هستند روی نکات مختلف بسیار حساس هستند.مثل شستن مکرر دست ها.یا قرینه بودن همه چیز.

the colors of my feelsOnde histórias criam vida. Descubra agora