تجاوز

275 37 9
                                    

خب،این چند روز هم گذشت.و ما برگشتیم به پرتلند.گوپر بی حاله.حس میکنم مریض شده.فکر کنم این تغییرات اب و هوای شهر ها پشت سر هم باعث شده مریض بشه.چند وقتی میشد که از مگی خبری نبود. خالش مرده بود و اون واقعا بهش وابسته بود.پس فعلا بیخیال من شده بود.البته الان دیگه یک هفته شده.پس بهش زنگ زدم تا با اولین پرواز بیاد اینجا و یک دکتر واسه گوپر پیدا کنه.خستم و بی حسم.نمیدونم دقیقا باید چیکار کنم.از فردا دوباره کار شروع میشه.نمیگم کارم سخت ترین کار دنیاست ولی هنوزم انرژی زیادی ازم میگیره.اروم بودن و سکوت زیاد گوپر اذیتم میکرد.
داشتم شام میخوردم که مگی رسید.اومد نشست و باهام شام خورد.بعد شام یکم شامپاین خوردیم و فیلم نگاه کردیم. دختر داستان داشت با خودش کلنجار میرفت که پسره رو ببوسه یا نه.واقعا از این که اینقد لِفتِش میدن متنفرم‌.ببوسش دیگه.
خلاصه،شب به همین شکل گذشت‌.ما خوابیدیم و مگی و گوپر صبح زود رفتن.منم بعد از صبحانه مفصل اماده شدم و برای ضبط رفتم.سارا کلی حرف زد و بعد از کلی وقت کشی مارو فرستاد سر کار.هری به نظر خسته میومد.
"خسته به نظر میای"
"اه..خب راستش دیشب نتونستم خوب بخوابم."
"اوه مشکلی پیش اومده؟"
"نه،در حقیقت..این یه چیز عادیه."
کلا نمیفهمم چی میگه.در لایه ای از داستان حرف میزنه.خب چته بگو دیگه.
"باشه."
جواب کوتاه و مفید.
کار زودتر از اون چیزی که فکر میکردم تموم شد.عصر جف اومد.پیشم با اون دَم و دستگاهاش.من واقعا از بابت دکتر شانس اوردم.کدوم دکتری با هواپیما میره پیش بیمارش تا ویزیتش کنه؟
"خب؟بازم کمتر شده؟"
"یه لحظه حرف نزن."
"اوممممممممممممممم"
"خدای من واقعا نمیتونی ساکت بمونی؟"
من تقریبا بلند خندیدمو و دندونامو نشونش دادم.
"تو خوب به نظر میرسی؟انگار یه چیزی حالتو خوب کرده"
"خب میدونی،بعد سالها یه کریسمس خوب داشتم."
"این عالیه،باید از هری تشکر کنم."
من چشمامو چرخوندمو گفتم.
"مثل باباها رفتار نکن"
"وضعیتت تغییری نکرده."
"اوهوم."
"چرا اینقدر نسبت به خودت بی اهمیتی؟"
"جف،قسم میخورم اگه نصیحتم کنی از پنجره پرتت میکنم بیرون."
گوشیم لرزید.هری تکست داد.
"مشروب؟"
"نه"
"وودکا؟"
"اون مشروب نیست؟"
"خب،شامپاین؟"
"اوه پس اونم مشروب نیست؟"
"خب شراب قرمز"
"اون نوشیدنی بدون الکلِ مورد علاقمه."
"اوه منم همینطور"
داشتم به این فکر میکردم که اخیرا با هری زیاد بیرون میرم‌.این موضوع باید عصبیم کنه یا چیزی تو این مایه ها؟میدونی من واقعا کنارش احساس راحتی می کنم. با ضربه‌ی جف به پام به این دنیا برگشتم.
"چی؟"
"گفتم گوپر کجاست؟"
"خب اون حالش خوب نبود.تغییرات اب و هوا بهش نساخت."
جف یه داروی جدید برام نوشت و گفت که خواب اور و قویه.این قرصا دارن دیوونم میکنن.واقعا ازشون متنفرم.
شب،یکی از گرم ترین لباس هامو پوشیدم و به کلابی که هری بهم گفته بود رفتم.

شب،یکی از گرم ترین لباس هامو پوشیدم و به کلابی که هری بهم گفته بود رفتم

Oops! Questa immagine non segue le nostre linee guida sui contenuti. Per continuare la pubblicazione, provare a rimuoverlo o caricare un altro.
the colors of my feelsDove le storie prendono vita. Scoprilo ora