بیماری کنار او

202 40 19
                                    

صبح با صدای ظرف و ظروف بیدار شدم.توی تمام بدنم احساس کوفتگی میکردم.به سمت مرکز صدا رفتم.مگی رو دیدم که همونطور که داشت اشپزی میکرد و کلی ظرف کثیف کرده بود داشت زیر لب یه چیزایی میگفت که با دیدن من که خمیازه کشان به سمتش میرفتم یهو شروع کرد به جیغ جیغ کرد.
"لوری بهتره یه توضیح مناسب برای اتفاقات دیشب داشته باشی.با راننده نرفتی و بعد از هتل به من زنگ زدن و گفتن تو شب نرفتی اونجا و بهویی تو و هری از پرتلند سر در میارین.و همه اینا به درک،چه بلایی سر اون لباس اوردی؟؟؟"
برگشتم خواستم راهمو بکشم و دوباره برم تو اتاق که با دیدن گوپر دوییدم سمتش و خواستم اسمشو صدا بزنم که با درد و گرفتگی گلو مواجه شدم.بله وقتی ۵ صبح میری شنا معلومه که سرما میخوری.هری هری هری.
گوپر و محکم بقل کردم.
"وای چقدر دلم واست تنگ شده بود."
احساس میکردم یه تیکه بزرگ از زندگیم که چند روزی گم شده بود حالا برگشته.
"خدای من،چه بلایی سر صدای لعنتیت اومده؟"
با صدای در حرف تو دهنش موند.خواست بره سمت در که با اشارع دست گفتم خودم باز میکنم.
در و باز کردم و با دیدن هری حسابی متعجب شدم.
"سلام"
"صبح بخیر"
با شنیدن صداش زدم زیر خنده.هرچقدر صدای من وحشتناک شده بود واسه اون خیلی بدتر بود.
مگی هم با شنیدن این صدای وحشتناک اومد دم در و با دیدن هری گفت.
"جفتتون باید بهم توضیح بدین که چجوری همزمان با هم سرما خوردین"
من با خنده درو واسه هری باز کردم تا بیاد داخل و اون گفت.
"من اومدم ببینم قرص داری یا نه؟ اگه نداری برم بگیرم."
مگی بهش چشم غره رفت و گفت.
"من تو کیفم همیشه دارو دارم.برو بشین اونجا.سوپ درست میکنم واستون.اب پرتقال تازه هم گرفتم واستون خوبه."
هری ریلکس داشت به سمت مبل می رفت که با دیدن گوپر چند سانتی پرید و باعث خنده من شد.گوپر دوباره با دیدن هری حالت دفاعی به خودش گرفت.
هری مظلومانه بهم نگا کرد و گفت.
"چرا اینکارو میکنه؟واقعا زیر سر تو نیست؟"
"قسم میخورم نمیدونم دلیلش چیه.با تو مشکل داره ربطی به من نداره."
هری در دور ترین فاصله از گوپر نشست و من بین گوپر و هری.مگی اومد نشست روبروی من و گفت.
"خب،تعریف کنید."
هرکدوممون به بخش هایی از داستان رو تعریف کردیم و مگی در اخر بدون گفتن چیزی با چندتا چشم غره بلند شد و برگشت به اشپزی ما هم دیگه چیزی نگفتیم.فقط همو نگاه کردیم و ریز ریز خندیدیم.مگی به هری گفت که بهتره به منیجرش زنگ بزنه و ازش بخواد یه بهونه مناسب پیدا کنه تا بتونه فیلم برداری فردا رو کنسل کنه چون خیلی مسخره بنظر میاد اگه بفهمن ما دوتایی سرما خوردیم.هری هم همینکارو کرد.همه چی با یه تماس درست شد.مگی از اب پرتقال های تازش واسمون اورد و نزدیک های ظهر سوپش اماده شد.خیلی خوشمزه نبود و از اونجایی که منم حوصله اشپزی ندارم و دلم واسه غذاهای خونه تنگ شده مگی تصمیم گرفت که چند روزی که من مریضم رز رو بیاره اینجا.بعد از نهار خیلی زود رفت و گفت که کلی کار داره و قرص هارو به ردیف روی میز گذاشت .قبل از اینکه بره یه پتو بهم داد.بعد از رفتنش منو هری یه نیم ساعتی خوابیدیم روی همون مبل.ولی زود بلند شدیم من دیگه خوابم نمیومد پس گفتم فیلم ببینیم و هری هم زود قبول کرد و اومد کنار من جلوی تلوزیون نشست.زودی خودشو زیر پتو جا کرد.
"این پتوی منه."
"خب میتونی با من تقسیمش کنی"
"اوه جدی؟خیلی ببخشیدا ولی انگار یادت رفته بخاطر کی به این روز افتادیم؟"
"من"
"افرین.خوبه یادته"
"ولی دیشب خیلی خوش گذشت."
چون درست کنارم بود و بهم چسبیده بودیم و حالا صورتامونو برگردونده بودیم تا همو ببینیم فاصله خیلی کم شده بود و نفساش به خوبی روی پوستم حس میکردم.
"فیلم و ببین."من گفتم صورتمو برگردوندم.اون باز هم تا چند لحظه نگاشو برنداشت و بعد یه چیزی مثل پوزخند روی صورتش شکل گرفت و بعد صورتشو برگردوند سمت تلویزیون.
هنوز چیز زیادی از فیلم نگذشته بود که هری سرشو گذاشت رو شونم و خودشو بهم نزدیک تر کرد و قشنگ خودشو جمع کرد درست مثل پسر بچه‌هایی که سعی میکنن برن بقل مامانشون.
"هری چیکار میکنی؟"
"اوففف چقد سرده."
"هری،برو اونور به من نچسب."
"می‌خوام بچسبم سردمه."
"میخواستی ۵ صبح نپری تو استخر."
"حالا که پریدم،سرما هم خوردم،بغلم کن گرم شم."
"چرا من باید گرمت کنم؟"
"چون ما دوستیم.یعنی تو هیچوقت وقتی نایل مریضه بغلش نمیکنی؟"
"اممم..خب،چرا..."
چرا هری و نایل و نمیتونم با هم مقایسه کنم؟مقایسه کرنشون واسم خیلی عجیبه.
"خب،مگه من مثل اون نیستم؟"
"خب،اره"
خودشو بیشتر بهم چسبوند و گفت.
"خب دیگه"
منم دیگه چیزی نگفتم.فیلم هندی بود و اسمش این دل سخت است بود.راجب یه رابطه دوستانه که پسره عاشق دختره شده بود،ولی دختره نگاهش بهش مثل یک دوست بود.بعد از تموم شدن فیلم،هری اصلا از فیلم راضی نبود.بعدش نمیتونستیم تصمیم بگیریم چیکار کنیم.انقد شبکه بالا پایین کردم که بالاخره یه چیزی برای دیدن پیدا کردم.یه شبکه داشت یه مستند از یه سری حیوون خیلی گوگولی نشون میداد.اونا چاقالو بودن جفت جفت زندگی میکردن.هری صداش در اومد.
"این دیگه چیه؟وقتی حوصلت سر میره مستند نگاه میکنی؟این یه شوخیه؟"
"هری اونا دوست داشتنی نیستن؟"
همونطور که چشماشو درشت کرده بود با حالت کشیده‌ای گفت.
"نننه"
"بی سلیقه"
"کنترل و بده به من."
"عمرا"
خم شد سمتم ولی من تا جایی که میتونستم دستمو کشیدم.
"بده گفتم."
"نمیخوام میخوام این توپولی هارو ببینم."
یهو بازومو گرفت و منو انداخت روی مبل و خودشو کشید روم و کنترلو از دستم گرفت و جلوی صورتم تکون تکون داد.بعدم زود خاموشش کرد .بازم نگاش روی اجزای صورتم حرکت کرد.اینبار روی لبم موند.بعد دوباره اومد روی چشم هام.بازم اومد روی چشمم و باز برگشت روی لبام.اینبار دیگه از روی لبام حرکت نکرد.انگار میخواست از توی چشمام بفهمه نظرم چیه.قبل از اینکه هیچ حرکت دیگه‌ای بکنه صدای در و بعد از اون صدای مگی توی اتاق پیچید.هری که روی من بود سرشو بلند کرد و به اون نگاه کرد و من هم سرمو کج کردم تا بتونم مگی که با چشمای گرد شده جلوی در ایستاده بود رو ببینم.من کاملا خشک شده بودم.هری زود به خودش اومد و از روی من بلند شد و دستشو به سمتم گرفت تا منم بلند شم.منم زود بلند شدم و کنارش ایستادم.هنوز هیچ کس چیزی نگفته بود.مگی گفت.
"اگه بخواید من میتونم برم بیرون."
"نه...نیاز نیست،ما فقط داشتیم مستند نگاه میکردیم."
نگاه مگی به سمت تلویزیون خاموش رفت.
"مستند؟ها؟"
هری جواب داد.
"اره"
"اممم.میدونین من هنوزم میتونم برم بیرون تا شما مستندو ببینید.اگه این چیزیه که میخواین؟!"
"اوه نه نه مگی...نه واقعا نیازی نیست."من گفتم.
"پس باشه."
و دیگه چیزی نگفت.بعد از این که یکم نشستیم و گوپر اومد بین منو هری نشست و سرشو گذاشت روی پام و یک تک پارس برای هری کرد و ما هیچ کدوم دلیلشو نفهمیدیم فقط به رفتار های بامزه ش خندیدیم.بعد از خوردن چایی هری گفت که باید بره .منم حسابی خسته بودم پس بدرقش کردم و بدون توجه به سوال های مکرر مگی به اتاقم رفتم تا بخوابم.

______________________________________
خب خب.چطوره؟از این پارت راضی بودین؟
بچه ها من الان بیشتر از یکماهه که هیچ پارت جدیدی ننوشتم.اخرین پارت نوشته شده‌ای که داشتم هم همین بود.من واقعا نمیدونم دیگه باید چیکار کنم و چجوری خواننده هارو ببرم بالا.اگه داستان خوب نیست پس باید انپابلیش کنم.اگه خوبه پس چرا خواننده ها بالا نمیرن؟:((((

the colors of my feelsWhere stories live. Discover now