صدای زنگ کلاس رها رو به خودش آورد تا
گذر زمانی که از یاد برده بود رو یادش بندازه."زنگ بعد میبینمت مهسا"
و دختر خندان که با دوستان جدیدش نشسته
بود رو ترک کرد.کلاس "ج" . کلاسی که مهسا توی لیست آن قرار داشت.
از پله ها پایین رفت و به طبقه هم کف رسید. بچه ها در حال حرف زدن ایستاده بودند و یا به طرف کلاسشان میدویدند.
از پله های هم کف پایین رفت و وارد کلاس شد. به سمت صندلی اش رفت و نشست. کتاب زیستش را از کیف شاهین نشانش بیرون کشید و روی میز انداخت.
دختر رنگ پریده روی صندلی کناری بی سرو صدا نشسته بود و به آستینچه دستانش که روی کتاب قفل شده بودند خیره بود.
عجیب بود که رها توی این دو روز صدایی از او نشنیده بود. حتی نامش را هم نمیدانست.
خانم حسینی، دبیر زیست، با هیکل قناص و گلابی مانندش وارد کلاس شد. دفتر نمره را باز کرد.
"مهدیه جانقلی"
دختر قد کوتاهی از ردیف پنجم وسط بلند
شد."بیا جلوی تابلو برای پرسش"
"نخواندم"
"بشین... صفر" دبیر با صدای تهی از هر گونه
احساسی گفت.دو دانش آموز دیگر هم به همین ترتیب صفر
گرفتند.
"آرام کیمیاگر".
دختر رنگ پریده به آهستگی بلند شد.
"حتما اونم نخوانده" رها با خود فکر کرد.
دختر اما به سمت جلوی کلاس حرکت کرد.
توجه رها روی دختر قفل شد.
سوال اول پرسیده شد.
صدای نجوا مانندی از دختر به گوش میرسید. صدایی بسیار آرام درست مانند اسمش.
سوال پنجم هم به درستی جواب داد. رها با
تحسین به دختر رنگ پریده نگاه میکرد.چشمان قهوه ای تیره ، ابروان کمانی سیاه،
"حتما گیسوان سیاهی هم دارد" با خود فکر
کرد، لبان نازک گلبهی که به نارنجی نزدیک بود،
صورتی لاغر و اندامی متناسب.دختر روی صندلی نشست و دوباره به
دستانش خیره شد.رها اما به چشمان تهی از نشاط دختر چشم دوخته بود .
چشمان آرام خالی از امید و زندگی بود.
YOU ARE READING
Charmer
Romanceاو یک افسونگر بود.... . . . . . . . . سلام به همه بعد از یک سال و خورده ایی برگشتم تا چیزی که شروع کردم تموم کنم امیدوارم همراهیم کنید . 😊😘