توی ماشین کنار پنجره نشسته بود و به بیرون نگاه میکرد. درختان با سرعت رد میشدند.
رها به دیروز فکر میکرد. به زمانی که با آرام سر صحبت رو باز کرده بود. آرام بسیار کم حرف بود. یا به عبارتی تنها گوش بود؛ با این حال از صحبت های محدودش رها چیز هایی فهمیده بود.
آرام یک برادر کوچک تر داره، با فاصله سنی سه سال درست مانند رها و برادرش.
پدر آرام در اداره مشغول و مادرش پرستار بود.
اما جالب تر از همه... رها زاده شمال بود؛ ولی پنج سال پیش به قم نقل مکان کرده بودند.رها سر این موضوع خیلی حرص خورده بود و مدام به آرام میگفت "وااای آخه از شمااااال.... اومدین قممممم؟... جا قحط بود؟... اگه من شمال زندگی میکردم خوشبخت ترین آدم دنیا میشدم ... وای اصلا نمیتونم باور کنم"
رها هنوز هم با یادآوری این مکالمات حرص میخورد...
"رها... تو فکریا"
صدای مهسا مانع ادامه حرص خوردنش شد.
توجه اش رو از پنجره به مهسا جلب کرد؛ دختری که موهای قهوه ای خوشگلش از مقنعه تنگش کمی بیرون اومده بود."آره تو فکرم..." مهسا به صورت رها با لبخند نگاه کرد.
"ولی چیز مهمی نیست. راستی امروز چه کار دارید؟"
صغری خانوم راننده سرویس جلوی درب مدرسه ترمز کرد. رها درب رو باز کرد.
"امتحان دینی" مهسا هم پیدا شد.
"امتحان؟؟ اصلا کی وقت کرد درس بده؟.."
"آره بابا دیوونه اس"داخل حیاط را نگاه کردند. صف هایشان جدا بود ولی در کنار هم قرار داشت. در صف هایشان ایستادند. رها درپوش گوش هایش را گذاشت. نمیخواست با چرندیات مدیر خودش رو خسته کنه.
بعد از گذشت نیم ساعت مدیر بالاخره حرف هایش رو تموم کرد. به کلاس رفتند.
روی صندلی اش نشسته بود.
صندلی کناری هنوز خالی بود.
در باز شد.
رها وجود آرام را حس کرد.
کیف قهوه ای روشنش را روی زمین گذاشته بود و بعد صدایی نجوا مانند
"سلام"
رها هم با لبخند جواب داد.
"آرام امروز چیکار داشتیم؟"
آرام چادر تا شده اش را در قسمت پشتی کیفش جا داد
"تمرین های ریاضی"سرش را به معنای متوجه شدن تکان داد.
البته که رها میدونست.
تنها میخواست با آرام صحبت کند.آرام نشست و دست های سفید بی رنگش را روی کتابش قفل کرد.
___________________________________
سلام
اون موقع که این قسمت میزاشتم حادثه ارلاندو اتفاق افتاده بود. خیلی خوردم کرده بود ولی تو این مدتی که نبودم حسابی خودم ساختم.
میخوام به همه بچه های رنگین کمانی که شاید افسونگر رو بخونن بگم که نزارید کامنت ها و نظر های یه سری مردم احمق روتون تاثیر بزاره ما نه بیماریم، نه منحرف جنسی . ما انسان های معمولی هستیم کاملا معمولی.
![](https://img.wattpad.com/cover/177923748-288-k590144.jpg)
YOU ARE READING
Charmer
Romanceاو یک افسونگر بود.... . . . . . . . . سلام به همه بعد از یک سال و خورده ایی برگشتم تا چیزی که شروع کردم تموم کنم امیدوارم همراهیم کنید . 😊😘