مست بود.... مست لمس آرام....
به آرام تکیه کرده بود ؛ دست های او دورش پیچیده شده بود و اجازه تکان خوردن به رها نمیداد. احساس فوق العاده راحت و اشتباهی داشت.
برایش زیاد بود.
تحمل این نزدیکی بیش از حد را نداشت. لمس های آرام بدن اش را به لرزه میانداخت. زیر دلش خالی میشد. بیشتر میخواست و از همین میترسید.
حس کردن سینه های آرام نزدیک صورت اش او را از خود بیخود کرده بود. آگاه بود که این احساسات یعنی چه... میدانست به کجا ختم میشود.
دبیر دینی پرسش هایش را به اتمام رساند و رها آغوش آرام را با اکراه ترک کرد.
به حرکت لب های خانم ملاغلامی خیره بود ولی انگار از آن ها هیچ صوتی خارج نمیشد.
سؤال های پی در پی و مزاحم تمرکز اش را ربوده بودند و انگار با رها مچل بازی میکردند.
رها بین این سؤال های موزی سعی در باز پس گرفتن تمرکز اش داشت.اما در آخر این سؤال ها بودند که پیروز شدند. دفترچه طوسی اش را از کیف اش خارج کرد و برگه ای از آن کند.
*آرام ... میشه چندتا سؤال ازت بپرسم؟*
برگه را به سمت دختری که سارق هوش و حواس اش بود هل داد.
به برگه نگاهی کرد ؛ مداد نوکی اش را از جامدادی مشکی اش بیرون آورد. چیزی نوشت و برگه را پس داد.
*آره اتفاقا حوصله ام سر رفته بود*
رها تردید اش را کنار زد.
* آرام... تو... تو هم حسش میکنی... وقتی خیلی بهم نزدیک ایم؟*
میخواست نوشته هایش را پاک کند اما آرام دیگر برگه را برداشته بود.
آن را خواند ؛ دوباره چیزی نوشت و به رها بازگرداند.
* آره *
همین یک کلمه تمام اعتماد به نفس از دست رفته رها را باز پس گرفت.
* میدونی همجنسگرایی چیه؟نه؟ *
* آره میدونم... ولی اینکه دوتا دوست هم دیگه رو بغل کنن که همجنسگرایی نیست *
* این یعنی اشکال نداره اگه دوتا دوست بخوان هم دیگه رو ببوسن... نه بوسیدن لپ ... میدونی… *
* نه... نداره *
* ولی فقط در همین حد... رابطه ما که به تخت ختم نمیشه مگه نه؟ *
* معلومه که نه... ما که همجنسگرا نیستیم... ما دوستیم *
* فکر نمیکنی باید یکم خدمون رو کنترل کنیم؟... برای مثال تو دیگه نباید به باسنم دست بزنی*
آرام با خواندن جواب رها لبانش را محکم روی هم فشار داد تا صدای خنده اش بلند نشود.
* خب... این یکی سخته ... دوست دارم وقتی این کار رو میکنم *
برگه را به پس داد و دست اش را دقیقا همان جایی گذاشت که رها منع کرده بود.
از جا پرید. این کار های آرام تحریک اش میکرد و اختیار اش را از دستانش خارج میکرد.
جدیدأ آرام شوخی های کثیف و تحریک کننده ای میکرد. مثلا نزدیک لبان رها حرف میزد طوری که دختر برخورد نفس های آرام با لبانش را حس میکرد.
* پس منم این کار رو میکنم *
رها نوشت و دست اش را روی ران آرام گذاشت و خیلی آهسته و تحریک آمیز به سمت بالا برد.
لمس کردن آرام عقل را از سرش پرانده بود.
چشمان آرام خمار شده بود.
* من که مشکلی ندارم *
* ما باید خودمون رو کنترل کنیم... ختم جلسه *
* باشه خانم کنترل ببینیم چقدر میتونی کنترل کنی *
ودوباره دست اش را روی باسن رها فشار داد. ظاهرا قرار بود دوره سختی را پشت سر بگذارند.
YOU ARE READING
Charmer
Romanceاو یک افسونگر بود.... . . . . . . . . سلام به همه بعد از یک سال و خورده ایی برگشتم تا چیزی که شروع کردم تموم کنم امیدوارم همراهیم کنید . 😊😘