با صدای بلند "یا علی" زنگ تفریح آغاز شد. بلافاصله رها دسته بدمینتون اش را کنار گذاشت ... روی زمین نشست و شکمش را فشار میداد. آرام با تمام سرعت اش خود رو به روی رها نشست و در آغوشش کشید.
" رها... چی شدی امروز... از صبح که رنگت پریده اس... حالا هم که اینطوری "
رها با بیحالی سرش را بلند کرد و با مظلومیت پرسید " اگه بگم باید قول بدی که نه من رو دعوا کنی و نه ناراحت شی "
آرام با لبخندی به او اطمینان بخشید.
" دیشب ماهانه ام شروع شد... ولی خب تو دیروز برای بدمینتون هیجان داشتی ... پس منم نخواستم ضدحال باشم "
او را در آغوش گرفت و کمر اش را نوازش میکرد.
" این دفعه میبخشمت ولی دیگه بیشعور بازی در نیار "
دختران با خنده دست در دست هم از انبوه دانش آموزانی که در سالن تجمع کرده بودند میگذشتند.
صدای زمزمه های رها آرام را کنجکاو کرده بود.
" چی میخونی برای خودت؟ "
" هان چی؟ "
رها اصلا متوجه بلندی صدایش نشده بود.
" داشتی یه چیزی میخوندی "
از پله ها بالا رفتند.
" آهان.... سکوت اجباری از مادمازل "
" اسم جالبی داره "
" آره... واقعا محشره... میگه که ای کاش میشد احساساتمون توی دستامون و حسی که توی نگاه هامون هست جا میشد... و اینکه دیگه نمیخواد ساکت باشه و میخواد عشقش رو فریاد بزنه "
" اوه... خیلی آهگ عمیقیه پس..."
" آره ... من که عاشقشم... انگار ... یه جورایی ... برای حال من... نوشته شده "
و بدون این که منتظر جواب آرام باشد به سمت ته کلاس دوید.
" نرجس... نرجس"
بله ... برای رها دیگر نصیرپور نبود... صمیمی شده بودند ... اکنون تنها نرجس بود...
" بله؟ "
" این زنگ زبانه ... ادامه امتحان های شفاهی.."
" آره میدونم... ما که دادیم امتحان "
" دقیقا... بیا تو بیکاریمون اصطلاحاتی که بلدیم رو به هم بگیم "
" باشه "
آرام روی نیمکت خودشان نشست، اما رها پایش را از بین فاصله دو نیمکت رد کرد و بین آنها نشست تا به هر دو طرف مسلط باشد.
" آرام ... امتحان تو مونده بود؟ "
کتاب زبانش را گشود " آره"
دقایقی گذشته بود که ناگهان آرام که از پیش معلم بازمیگشت با عصبانیت کتابش را روی میز کوباند و نشست.

ESTÁS LEYENDO
Charmer
Romanceاو یک افسونگر بود.... . . . . . . . . سلام به همه بعد از یک سال و خورده ایی برگشتم تا چیزی که شروع کردم تموم کنم امیدوارم همراهیم کنید . 😊😘