داخل کلاس شد و مهتابی ها و لامپ های کلاس را روشن کرد. با نزدیک شدن به نیمکت اش نگاهش به نیمکت آخر سمت راست افتاد. به یاد آورد که ماهی تمام این چند هفته رو تنها روی نیمکت نشسته بود پس کیف اش را برداشت و روی نیمکت ماهی نشست. می دانست که ماهی از تصمیم اش استقبال می کند.
سرش را روی کیف اش گذاشت و در خیال آرام غرق شد. جوری که می خندید و کنار چشمان درخشان اش چین هایی ظاهر می شد. یا جوری که صدایش وقتی خجالت زده میشد عوض می شد.
آخرین دیدارشان همان پارکی بود که ماه پیش رفته بودند. با به یاد آوردن آن مزاحم اخمی کرد. یک جای کار می لنگید. آرام و آن مزاحم ، که حتی نام اش حال رها را عوض می کرد، کمی متفاوت رفتار می کردند. کمی صمیمی تر به نظر می رسیدند. باید می فهمید بین آن ها چه اتفاقاتی رخ داده بود."عوی رها برو تو سر بشینم."
صدای پور شور ماهی تمام احساسات منفی اش را از افکار رها زدود.
***********
از مدرسه به خانه رسیده بود و حدودا ساعتی میشد که مضطرب به گوشی تلفن خیره بود . عاقبت دکمه تماس را فشار داد. بعد از چند ثانیه صدای برادر کوچک آرام الو الو کنان افکارش را بهم ریخت.
"سلام عزیزم خوبی؟ خواهرت خونه اس؟"
"نه با دوستش رفته بیرون."
"با دوستش؟ کجا؟ کدوم دوستش؟" با عجله و نگرانی تلفن را در دستانش می فشرد.
"با مریم رفتن حرم."
شنیدن نام آن دختر کافی بود تا اولین اشک اش از چشمانش جاری شود. تنفس بریده ایی گرفت و سعی کرد صدایش را معمولی جلوه دهد.
"ممنون عزیزم. خدافظ."
درست حدس زده بود یک چیزی از او مخفی شده بود. اشک هایش را کنار زد و شماره مادر آرام را گرفت.
"سلام"
خودش بود. صدای الهه مانند آرام اشک های بیشتری از چشمانش جاری کرد.
"با اون لعنتی دوتایی بیرون میری حتی از من نمی پرسی میخوام بیام یا نه."
"رها عزیزم.... فکر نمی کردم دوست داشته باشی بیای... میدونم که به چیزی اعتقاد نداری."
صدای نگران اش سعی در تسلی بخشیدن رها داشت اما کاری نبود."تو می دونی تو هر جا بری من خودم می رسونم... بدو بدو میام که پیش تو باشم.... تو میدونستی من از اون لعنتی بدم میاد... چرا؟ فقط چرا؟"
با کلمه اخرش هق هق هایش صدا گرفت.
"هیش... آروم باش چیزی نشده که... "
رها دستش را محکم روی دهانش گرفت و تماس قطع کرد و گوشی را خاموش کرد.
بالشت اش را آغوش گرفت و سخت گریست.
با تکان هایی که به شانه اش وارد میشد چشمانش را باز کرد و مادرش را دید.
"آرام دم دره عزیزم میگه بالا نمی یاد فقط میخواد یه لحظه باهات حرف بزنه."
با تعجب از تخت بیرون رفت و پله ها را دوان دوان طی کرد و آرام را توی پارکینگ دید.
بدون هدر دادن ثانیه ایی به سمت اش دوید و خودش را به بازو های آرام سپرد که به دور اش حلقه شدند. دقیقه ایی به همان شکل ماندند. آرام دستش را روی کمر رها می کشید.
"خوبی؟"
پرسید و به موهای رها بوسه ای زد."اوهوم"
"ببخشید نمی خواستم بپیچونمت. "
"مشخصه"
آرام خواست دستانش را باز کند که رها مانع شد.
"راست میگم ببخشید باشه؟"
رها بغض اش را خورد و با صدای گرفته ایی پرسید.
"به خاطر من تا اینجا اومدی؟"آرام آغوشش را تنگ تر کرد و بوسه ایی دیگر بر موهای پریشان اش زد.
"حالا چقدر لوس شده ها. خب معلومه که بخاطر تو اومدم. رهای من کجاست چیکارش کردی؟ انقدر لوس نبودی که.""این فاصله های کوفتی لوسم کرده محتاجم کرده."
آرام با نمک خندید و رها را از خودش جدا کرد.
"باشه پیشی لوسه... بزار صورتت ببینم."رها مقاومت کرد.
"نههههه... گریه کردم خوابم برد زشت شدممممم"آرام صورتش را به زور به سمت خودش گرفت.
"هیچی هم زشت نیستی... فقط یه کوچولو لوس شدی""لوس عمته."
با هم خندیدند. و در چشمان یکدیگر دست و پا می زدند. لبخند آرام اما رفته رفته محو شد.
"دیگه باید برم بابام تو ماشین منتظره "
رها سرش را تکان داد و او را تا دم در بدرقه کرد. بار دیگر همدیگر را بغل کردند. آرام در را باز کرد.
مردد به هم نگاه می کردند. رها لحظه ای خواست چیزی بگوید. دهانش را باز کرد تا بالاخره آن جمله که بر سینه اش سنگینی کرده را بر زبان آورد. اما چیزی خارج نشد. آرام دیگر رفته بود.
_______________________________________
سلام خواننده های عشققققق
قسمت قبلی آخرین چیزی بوده که دو سال پیش نوشته بودم این قسمت اولین قسمت جدید. امیدوارم تند تند پیش بریم این عاشقانه بالاخره تموم شه.
چیز زیادی از داستان نمونده فکر کنم بشه توی ۴ قسمت دیگه داستان رو بست اما ۴ قسمت نسبتا طولانی فکر کنم.بوس بوس ماچ موچ ❤❤❤
![](https://img.wattpad.com/cover/177923748-288-k590144.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
Charmer
Romanceاو یک افسونگر بود.... . . . . . . . . سلام به همه بعد از یک سال و خورده ایی برگشتم تا چیزی که شروع کردم تموم کنم امیدوارم همراهیم کنید . 😊😘