تضاد

886 107 22
                                    

بعد از کامل شدن کلاس "ب" بچه ها با اکراه و
ناراحتی مثل جوجه اردک های لنگان به دنبال
ناظم حرکت میکردند.

از پله ها گذشتند و وارد سالن شدند.
سمت چپ سالن چهار در وسمت راست دو دفتر به نام های "دفتر مدیر"و "دفتر پرورشی" به چشم میخورد.

ناظم به سمت راه پله هایی که دقیقا رو به روی درب سالن به طبقه بالا و پایین راه داشت رفت.

ازپله های سمت چپ پایین رفت. 
صدای دختران به اعتراض بلند شد"زیر زمین
افتضاحه".

ناظم اهمیت نداد و پله های باقی مانده را نیز طی کرد. یک کلاس سمت چپ ته سالن ، وسط آزمایشگاه و طرف راست هم نمازخانه.

"بچه ها تا آخر ترم اول اینجا کلاس شماست، برای ترم دوم با یکی از کلاسا جا به جا میشید" ناظم سریع اینها را گفت و رفت.

رها به در بدون دستگیره و پر از خراش نگاه کرد.

وارد کلاس شد.

سه ردیف سه تایی صندلی به طور منظم چیده شده بود.

نگاهی به ردیف اول انداخت که به سرعت با دانش آموزان سخت کوش با عینک های ته استکانی و چهره های خشک مذهبی پر شده بود.

سریع از آنجا گذشت.  آدم هایی که بدون هیچ دلیل عاقلانه و منطقی روی حرف نادرستی که خانواده به خوردشان داده بود اصرار داشتند. صحبت کردن با آنها مثل سعی کردن به روشن کردن آتش در آب بود.

چشمش ناگهان به دو صندلی خالی آخر کلاس که آماده برای اشغال شدن بودند افتاد.

کیفش را در دست گرفت و روی صندلی کنار
دیوار نشست.

اکنون دید عالی از کلاس داشت.

دیوارهای سفید رنگ که به سبب یادگاری های فراوان سیاه شده بود. شش ردیف صندلی بین رها و تخته سیاه پر از ترک و کنده کاری فاصله انداخته بود. دیوار سمت چپ در قسمت بالا نزدیک سقف کوتاه کلاس دو پنجره با عرض کم هوا را تهویه میکردند.

در از جنگ برگشته کلاس به طرز بدی و
صدایه گریه مانندی باز شد. شاید آن دختر به
خاطر تضادش با محیط موفق به جلب توجه
رها شد. فرم سبز لجنی و بلند دختر که قامت
بلند و پوست سفید رنگ پریده اش را به نمایش میگذاشت با فرم سورمه ای دیگر
دختران در تضاد بود.

بعد از چند ثانیه دخترک رنگ پریده روی
صندلی کنار رها نشسته بود.

CharmerHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin