"باورم نمیشه خانم تاد تنبیهم کرده."
تهیونگ زیرلب همین طور که تخته رو پاک میکرد غرغر کرد."تقصیر خودته که بهش گفتی اون دامنی که پوشیده هیچ سودی براش نداره چون تا تهش پیداست."
هوسوک گفت."اولا که تقصیر من نیست دامنی که واسه شوهرش میپوشه رو توی مدرسه پوشیده، بعدشم نمیتونی سرزنشم کنی چون خودتم وقتی داشتم این حرفو میزدم اینقد خندیدی که یه لحظه ترسیدم کونت پاره شه."
تهیونگ باصدای بلند حرفاشو میزد.هوسوک اخمی کرد و گفت."آره واسه همینم اینجا با توی احمق گیر افتادم درحالی که میتونستم رو تخت زیر یونگی باشم."
"پس دفعه ی بعدی نخند"
"خفه شو"
تهیونگ زبونشو دراورد و بعد مثل یه خروس علاف به سطل آشغال خیره شد.
تهیونگ با چشماش داشت طرح های سطل آشغالو دنبال میکرد که یوگیوم اومد تو کلاس."ببخشید تهیونگ اینجاست؟"
یوگیوم از اون یکی بچه توی کلاس پرسید(بچه منظورش هوسوکه:/)هوسوک سرشو برگردوند سمت تهیونگ."هووووی ته!"
" چته؟"
تهیونگ پرسید."سلام تهیونگ"
یوگیوم که حالا متوجه تهیونگ شده بود گفت."اوه سلام. اینجا چکار میکنی؟"
"میخوام به جای جین برم جلسه ی هيئت مديره ولی کسی نیست مواظب جونگ کوک باشه."
"الان داری ازم میخوای که برم پیش کوک؟"
"اممم خب آره؟ نمیتونی؟"
تهیونگ بعد از یکم فکر کردن به بدن سفید جونگ کوک راضی شد."معلومه که میتونم."
"عالیه!جونگ کوکی بیا تو!"
یوگیوم داد زد تا جونگ کوک صداشو بشنوه.جونگ کوک با سر پایین و لپای صورتی وارد کلاس شد.
تهیونگ با ذوقی که خودشم نمیدونست برای خجالت کوکیه یا شاید برای کونشه اسمشو صدا زد."هی جونگ کوک!"
جونگ کوک آروم رفت سمت هیونگش و دستشو گرفت.
یوگیوم قبل از رفتن کیف جونگ کوک رو داد دست تهیونگ."این کیفشه همه ی چیزایی که نیاز داره توشه، اوه راستی یادت نره بش نهار بدیاااا"
تهیونگ که حوصلشو نداشت دستشو گذاشت پشت کمرش و از کلاس کردش بیرون.
"باشه باشه خودم میدونم.""این بچه کیه؟"
یکی از پسرای تو کلاس پرسید."یکی از دوستامه"
تهیونگ گفت و دست جونگ کوکو محکم تر گرفت."ا-اون دوستته؟!"
"آره"
تهیونگ با صدای محکمی گفت تا اون پسر نفهم دیگه ازش سوالی نپرسه.
YOU ARE READING
SILENT | VKOOK
Fanfiction"هی جونگ کوک میشه لطفا باهام حرف بزنی؟" ''م_من هم_همیشه باهات ح_حرف میز_زنم ته ته'' چی میشه اگه پسر بد مدرسه، کیم تهیونگ، بخواد به جونگ کوکی که نمیتونه حرف بزنه کمک کنه؟ اما تهیونگ یه راز کوچولو داره... +این فیک روند اصلیش از پارت 7 به طور جدی شروع...