جین توی حیاط بود و داشت کاغذایی که جونگ کوک از پنجره ی اتاقش پرت کرده بود رو برمیداشت که گوشیش زنگ خورد. گوشیشو از تو جیبش در اورد و اسم نامجونو روی اسکرین دید"هی جونی""سلام جین، کلاسم تموم شده. تا پونزده دقیقه ی دیگه میبینمت."
"اه، اوکی" جین آه کشید.
"همه چی اوکیه؟ به نظر خوب نمیای"نامجون با نگرانی گفت.
جین همونطور که گوشی دستش بود به سمت سطل زباله رفت"من خوبم فقط، جونگ کوک... دلش واسه تهیونگ تنگ شده. نمیتونم بهش چیزی بگم چون مطمئنم اون نمیفهمه"
"حیف شد. همین الان جیمینو گذاشتم پیش دایه اش(foster mun). وگرنه میوردمش تا فکر تهیونگ از سر جونگ کوک بپره."
جین برگه های توی دستشو توی سطل انداخت"اینارو بیخیال، اون زن چطوریه؟"
نامجون خنده ی آرومی کرد"خیلی خوشحالم که داریمش. جیمین تقریبا نصف عمرشو پیش اون بزرگ شده."
"عالیه جو-...خ-خدای من!" با چیزی که جین دید جملش نصفه موند و نزدیک بود گوشیش از دستش بیوفته"ن-نامجون زودتر خودتو برسون اینجا!اون،اون اینجاست!!" جین گفت و تلفن رو قطع کرد.
تهیونگ اینجا چکار میکرد؟ اونم با پیژامه!
"سلام تهیونگ!خ-خوبی؟" جین با استرس پرسید.
"میشه دیگه اونو بهم نگی؟من تهیونگ نیستم" تهیونگ با لحن کیوت و سافت گفت و لباشو جلو داد.
جین از حرف تهیونگ جا خورد"پس کی هستی؟"تهیونگ خنده ی بلندی کرد"اوه هیونگ، منو نمیشناسی؟ من ته ته ام!"
"هوووف یه لحظه ترسیدم"جین زیر لب گفت. خدارو شکر میکرد که یه شخصیت قابل کنترل ظاهر شده!
"خب چی شد که اومدی اینجا ته ته؟"جین با لبخند گفت تا ته ته احساس راحتی کنه. اما حواسش بود که ازش فاصله داشته باشه. چانیول گفته بود اینجور مواقع قابل اعتماد نیست.
"وی گفت بیام"ته ته به سادگی جواب داد.
چشمای جین گشاد شدن"تو ب-با وی حرف زدی؟"
خیلی جالب بود که شخصیتاش میتونستن باهمدیگه ارتباط برقرار کنن. و البته ترسناک!
"اون بهم گفت بهم شیرینی میده" تهیونگ با چشمای براق گفت.
"خب چرا اومدی؟"جین با کنجکاوی پرسید.
تهیونگ شونه ای بالا انداخت"وی بهم نمیگه."
"خب فکر میکنی من بتونم چند دقه با تهیونگ حرف بزنم؟"
"نه!"تهیونگ اخم کرد.
"چرا؟فقط میخوام باهاش سلام کنم."جین سعی کرد گولش بزنه.
"وی گفت تهیونگ خوابه."ته ته جواب داد.
"اوه که اینطور. چطوری اومدی اینجا؟"جین استرس گرفته بود.
"با ماشین بابا.البته بابایی به حرف من گوش نمیده، واسه همین وی باهاش حرف زد"ته ته گفت و پوزخند زد.
جین فقط دعا میکرد نامجون زودتر برسه. وایسا ببینم، اون ازموقعی که اومده دستاشو پشتش نگه داشته!
"ته ته، اون پشت چی داری؟"(کون:/)
جین با استرس و لبخند احمقانه ای پرسید."تو ترسیدی. چرا؟" ته ته گفت و یه قدم اومد جلوتر.
جین میتونست بغض توی گلوشو حس کنه"ن-نه ته ته لازم نیست بیای جلو از اینجاهم صداتو میشنوم!" جین گفت و یه قدم رفت عقب.
جین میتونست قسم بخوره که حالت صورت ته ته عوض شد و چشمای عسلیش، قهوه ای تیره شدن!
جین نزدیک بود قش کنه"و-وی.."زیر لب زمزمه کرد و عقب رفت.
وی پوزخند زد و چوب(چماق) رو از پشتش در اورد.
جین که وضعیتو درک کرده بود پشتشو کرد و به سمت ورودی خونه دوید. قبل از اینکه وی بهش برسه داخل شد و درو بست. جونگ کوک رو دید که با تعجب نگاش میکرد"برو بالا کوک، همین حالا."
جونگ کوک اشاره کرد"هیونگ چی شده؟"
جین کنترلشو از دست داده بود، نمیخواست واسه کوکی اتفاقی بیوفته" نمیشنوی چی میگم بچه؟ برو بالا!"جین همونطور که پشتشو به در تکیه داده بود داد زد.
جونگ کوک بغض کرد و بدو بدو از پله ها بالا رفت.
جین با صدای برخورد چوب با در از جاش پرید."وات د هل وی؟؟"
گوشیش رو در اورد تا با نامجون تماس بگیره که ضربه های وی متوقف شدن. دست جین همونطور تو هوا موند. وی احتمالا میخواست از پنجره بیاد تو.
دوید سمت اتاق جونگ کوک و درو باز کرد. جونگ کوک یه گوشه تو خودش جمع شده بود. اشاره کرد" هیونگ این صدای چیه؟ من میترسم"
جین جلو رفت و داداششو محکم بغل کرد"ششش آروم باش کوک من همیشه پیشتم و نمیزار-"
وقتی صدای شکسته شدن شیشه رو شنید حرفش نصفه موند.وی اومده بود تو!
_____________
کم بود میدونم:'(
بچه ها پیج تیمو فالو کنینT.T
فیک Brother or lover رو اونجا آپ میکنم، آدرس پیج تو بیوم هستش💓
YOU ARE READING
SILENT | VKOOK
Fanfiction"هی جونگ کوک میشه لطفا باهام حرف بزنی؟" ''م_من هم_همیشه باهات ح_حرف میز_زنم ته ته'' چی میشه اگه پسر بد مدرسه، کیم تهیونگ، بخواد به جونگ کوکی که نمیتونه حرف بزنه کمک کنه؟ اما تهیونگ یه راز کوچولو داره... +این فیک روند اصلیش از پارت 7 به طور جدی شروع...