بخونین و واسه چند لحظه هم ک شده از فکر کرونا بیاین بیرون:/مردم اینقد اسمشو شنیدم.
آقا من خودم داشتم ترجمه میکردم به چیزایی برخوردم که پشمام کز خوردن-_-
_______
جین همونطور که توی آمبولانس نشسته بودن به تهیونگ نگاه کرد و خوشحال بود که آمبولانس زودتر از چیزی که حدس میزد رسیده.
جونگ کوک سرپای نامجون از خستگی خوابش برده چون به خاطر اینکه میخواست باهاشون بیاد توی آمبولانس خیلی جروبحث کرده بود. البته از نوع بی صداش!
توی آمبولانس تقریبا هیچ صدایی نمیومد چون هیچکس حرفی واسه گفتن نداشت.درواقع نمیدونستن چطور بحثو شروع کنن و راجع به تهیونگ حرف بزنن(چطور میشه اینهمه آدم تو آمبولانس جاشون بشه؟:/)
نامجون اروم سرشو سمت جین خم کرد:_خوب میشه نه؟
_واقعا بستگی به حال و هواش داره، اگه دوباره اونطوری بشه... فکر نکنم حالا حالاها مثل قبل بشه
_ق-قرار نیست بهم بگی جریان چیه؟
_الان نه مونی،فقط بیا امیدوار باشیم.
جین با یه اخم ظریف گفت بلکه نامجون یکم ازش حساب ببره_خیلی خب،باشه
نامجون پوفی کشید و به ناچار موافقت کردبعد از یه مدت نسبتا طولانی به بیمارستان رسیدن و پرستارا تهیونگ رو واسه ی مراقبت های ویژه توی بیمارستان میبرن
سروصدای پرستارا جونگ کوک رو از خواب بیدار کرد و جونگ کوک با چشمای پف کرده بلند شد و سرجاش نشست.اونقدر راحت بود که دست پرستاری رو که میخواست از آمبولانس بیرونش کنه رو پس زد.
خیلی اون تو بهش خوش گذشته بود چون روی رونای کلفت نامجون دراز کشیده بود و تکون خوردنای ماشین براش مثل ماساژور عمل میکردن.اما وقتی یاد تهیونگ افتاد سریع پرید بیرون تا باهاش بره توی بخش مراقبت های ویژه.برادران کیمز و کوکی پشت سر برانکارد راه افتادن با اینکه میدونستن راهشون نمیدن داخل چون جز فامیل درجه یک نیستن
بعد از یک ساعت جین تماسشو با بابای تهیونگ قطع کرد.جین همه چیزو واسش توضیح داد و بعد برگشت پیش داداش و کراشش.
_خیلی گیح شدم
نامجون با قیافه ی مظلومی گفتجین با لبخند نگاش کرد و لپشو کشید:_از قیافت مشخصه
_خب حالا باباش میاد یا چی؟تاحالا ننه باباییو ندیده بودم که واسه دیدن بچشون اینقد فس فس کنن
نامجون شاکی شده بود و این باعث میشد جین تو اون شرایط بد خندش بگیره:_زندگی تهیونگ خیلی متفاوته،زود قضاوت نکن
نامجون اهی کشید و تو چشمای جین خیره شد. تغییر مود داد و یه چشمک جذاب به جین زد:_ولی عجب روزی بودا خیلی کیف کردم
با خنده گفت و دستشو روی شونه ی جین گذاشت
YOU ARE READING
SILENT | VKOOK
Fanfiction"هی جونگ کوک میشه لطفا باهام حرف بزنی؟" ''م_من هم_همیشه باهات ح_حرف میز_زنم ته ته'' چی میشه اگه پسر بد مدرسه، کیم تهیونگ، بخواد به جونگ کوکی که نمیتونه حرف بزنه کمک کنه؟ اما تهیونگ یه راز کوچولو داره... +این فیک روند اصلیش از پارت 7 به طور جدی شروع...