صورتک های پنهان شده!
________
یونگی سیگار برگ رو کنار حفاظ فلزی پل روی زمین انداخت.
باد پاییزی بین پالتویی که دکمه هاش رو زحمت نکشیده بود ببنده می پیچید.
کفش چرمی تهیونگ بالاخره به اون تیکه کاغذ لطف کرد و تکه سیگار بین آسفالت و کف کفش فشرده شد.
ماشین های زیادی اون ساعت از شب عبور از روی پل رو انتخاب نمیکردند اما همون تعداد معدود هم با عبورشون برای لحظه ای فضا رو روشن میکردن.
صورت های دو برادر لحظه عبور هر ماشین روشن میشد و لحظه ای بعد دوباره به اعماق تاریکی برمیگشت.
مکان چندان عاقلانه ای رو برای صحبت کردن بعد از ترک امارت نووا انتخاب نکرده بودن... اما کی قرار بود اهمیت بده.
یونگی بالاخره دود اخرین کامی که از سیگار گرفته بود رو بیرون داد و زمزمه کرد.
_اشتباه خودت بود
تهیونگ به لبه حصار تکیه داد. باد موهاش رو به هم می ریخت.
_ از کجا فهمیده؟
صداش کلافه بود.
یونگی با ارامش به جایی که برادرش تکیه داده بود نزدیک شد.
_چون تو دقیقا برای همه ما مثل یه کتاب باز بودی.
همزمان که به اعماق تاریکی روبه روش خیره بود پرسید و نیشخند زد.
_'بودم'؟... دیگه منو نمیشناسی یونگی؟
صدای خنده برادر بزرگتر همزمان شد با عبور ماشین دیگه ای.
_ربطی به شناختن نداره
بحث رو عوض کرد.
_توی احمق زیادی به اون پلیس توجه نشون دادی... حتی منم میتونم اینو بگم... اون که جای خود داره.تهیونگ به سمت برادرش چرخید، یونگی با حاله نوری که بخاطر عبور ماشین از پشت سرش میتابید مقدس به نظر میرسید.
_تهیونگ... تو هنوزم یه بچه احمقی.
برادر کوچکتر سرش رو پایین انداخت.
یونگی ضربه محکمی به پشت تهیونگ کوبید.
_هنوزم وقتی به کمکم نیاز داری حرفی نمیزنی تا خودم بفهمم.تهیونگ خندید.
_چی شده؟
_'هیونگ ' با پسر افسر جئون برام اخطاریه فرستاده.
یونگی اخم کرد.... این بحث جدی بود.
_منظورت چیه؟
_فکر کنم فهمیده بعد از قضیه میلان هنوز برای تو کار میکنم.
یونگی باخشم غریید.
_امکان نداره!... من تمام مدت مراقب بودم.
YOU ARE READING
961.78 °C
Actionفصل دوم 'Randy' همه آدم ها توی زندگیشون به خوب بودن فکر میکنن. اما فکر کردن هیچ وقت کافی نیست جئونی هیچ وقت! Made in pain! ________________ توجه ⚠️ این داستان قصد توهین به هیچ دین، شخص، مکان و... ندارد. تمامی مطالب ذکرشده تنها به این اثر تعلق داشت...