یک نفر که همه چیز را میداند...
__________نگاهی به دستبند های که هردو دستش رو به پایه های مختلف صندلی قفل کرده بودن انداخت.
جانگ کوک مقابلش روی مبل نشسته بود و توسط یونگی داشت ازش پذیرایی میشد.
مشکل اول
تهیونگ واقعا دلش از اون کیک ها میخواستمشکل دوم
نمیدونست چرا یونگی هم داره این وسط به جئونی کمک میکنهمشکل سوم
کیک میخواست!عقب رفت و با شتاب خودش رو جلو انداخت
با اینکار صدای بلندی داخل فضا پیچید.جونگ کوک درحالی که لیوان قهوه اش رو روی میز مقابلش می گذاشت با ارامش پرسید.
_مشکلی هست تهیونگ؟یونگی چرخی به چشم هاش داد و روی مبل کنار افسر جئون نشست.
_ اره ! معلومه که یه مشکلی هست.ابروی افسر پلیس بالا پرید.
داشت از این همه کلافگی که تهیونگ نشون میداد لذت میبرد.تهیونگ دوباره روی صندلی تقلا کرد و پایه های صندلی به لطف حرکت کردنش چند سانتی متر روی زمین جلو تر اومدن.
به برادرش توپید.
_تو چرا داری کمکش میکنی !
یونگی شونه ای بالا انداخت و قبل از خوردن کیکش جواب داد.
_ خوش میگذره.تهیونگ عصبانی بود .
تا حدودی....
مسلما اگه جونگ کوک یک گلوله هم تو دهنش خالی میکرد ناراحت نمیشد .اما دیدنش در حالی داره بعد دستبند زدنش بدون هیچ توضیحی با خیال راحت کیک میخوره و از یونگی برای مهمون نوازی تشکر میکنه داشت اعصابشو کم کم تحریک میکرد.
_ این کیک واقعا خوشمزست ...خودت درستش میکنی؟
یونگی کاملا با اعتماد به نفس خندید.
_ البته که کیکـ...صدای عصبانی تهیونگ دوباره توی فضا پیچید.
_ اونارو از فروشگاه زنجیره ای خریده !!!!یونگی ابرویی بالا انداخت با اخم به سمت تهیونگ برگشت.
_ چرا دو دقیقه خفه نمیشی؟
تهیونگ هم چشم غره رفت .
_ تا وقتی میخوای دروغ بگی خفه نمیشم!
_منظورت از دروغ چیه
_فکر کردی جلوی من میتونی لاس بزنی؟
یونگی اخم کرد.
_ که کوزا ؟? (چی؟)
_لو یه میو!(مال منه)
_وا بِنه زیتو استوپیتو!( باشه حالا خفه شو احمق)
تهیونگ و صندلی رسما در حال پریدن بودن.
_کِم اوزیی؟( چطور جرات کردی؟)یونگی زمزمه کرد.
_ اسکل
YOU ARE READING
961.78 °C
Actionفصل دوم 'Randy' همه آدم ها توی زندگیشون به خوب بودن فکر میکنن. اما فکر کردن هیچ وقت کافی نیست جئونی هیچ وقت! Made in pain! ________________ توجه ⚠️ این داستان قصد توهین به هیچ دین، شخص، مکان و... ندارد. تمامی مطالب ذکرشده تنها به این اثر تعلق داشت...