C° 13

8K 1.8K 864
                                    

انسان
این موجود ضعیف فانی!
____________

ست اخر تیر اندازی ورودی های جدید بود.
افسر ارشد جئون با دقت نیرو های تازه وارد رو نگاه میکرد.
زاویه گرفتن اسلحه
گارد دفاعی
پرش از روی موانع
مبارزه تن به تن

با ورود زن که لباس فرم نیروهای پلیس رو پوشیده بود
افسرهای ناظر اموزش رو برای لحظه ای رها کردند واحترام گذاشتن.

فرمانده کیم سری به نشانه پذیرش احترام تکون دادو لیست اسامی رو به افسر جئون تحویل داد . در سکوت عملکرد نیروهای اینده اش رو نظارت کرد.

افسر جئون با جدیدت لیست رو نگاه میکرد و عملکرد هر شخص رو جلوی اسمش ثبت میکرد.
زن با لبخند به افسرمورد علاقه اش نگاه کرد .
مردی که با جدیت نحوه صحیح هدف گیری رو داشت توضیح میداد .
با اشاره کوتاهی به افسر از سالن خارج شد و به دفترش رفت.

با عبور فرمانده کل بخش هر افسری که اون رومیدید با احترام نظامی از عبورش استقبال میکرد.

زن وارد اتاق فرمانده ای شد .
جایی که اسمش روی اون میز به خوبی می درخشید.
پشت میز نشست و منتظر موند .

میدونست به زودی میاد .

و چند دقیقه بعد در اتاق به صدا در اومد.
افسر جئون با نگاهی جدی داخل شد و دررو بست .
به محض بسته شدن در اون نگاه جدی به لبخند گرمی تبدیل شد.

زن خندید.
_ چطور  به این سرعت اون لیست رو کامل کردی؟

افسر مرد خندید و اغوشش رو برای فرمانده اش باز کرد.
_ بقیش رو هم میتونن بدون من پر کنن امسال ورودی های با استعدادی داریم.

زن خندید .
_ به عنوان فرمانده ات میتونم از این فرار کردن هات از کارهای اداری توبیخت کنم !

با بوسه ای کوتاه از هم جدا شدن .
_ فرمانده کیم چقدر میخوای طولش بدی؟

زن خندید و از افسر مورد علاقه اش جدا شد.
به سمت کشوی میزش رفت و کاغذی رو بیرون اورد.
چشمهای جئون با دیدن کاغذ درخشید .

با هیجان جلو اومد .
_ سالمه ؟

زن خندید و کاغذی رو که تصویر سیاه و سفید از جنین چند ماهه رو ثبت کرده بود بالا اورد .
_ یه پسر سالمه .

افسر پلیس درحالی که اشک می ریخت و میخندید  زن رو دوباره بغل کرد .
_ ممنونم... ازت ممنونم رز.

زن با خوشحالی به همسرش خندید.



شب بعد درحالی که دور میز شام نشسته بودن افسر جئون دست همسرش رو نگه
داشت و با لبخندی عمیق این خبر رو به تنها اعضای خانواده اش اعلام کرد.

_ بچه پسره!

زن مسنی که مشغول سرو غذا برای عروسش بود با تعجب به پسرش نگاه کرد.چند ثانیه طول کشید تا متوجه منظورش بشه.
_ اون خدایا
با خوشحالی بلند شد تا به عروسش تبریک بگه .

961.78 °COnde histórias criam vida. Descubra agora