C° 09

8.4K 1.7K 531
                                    

طوفان در راه است!
_____________

تهیونگ فکر میکرد همه چیز یک شوخیه کثیفه تا اینکه وقتی یونگی وارد اشپز خونه شد جونگکوک دستش رو داخل جیبش فرو برد و کاغذ تا شده ای رو بیرون کشید.

لحظه ای که افسر کاغذ رو باز کرد و طرح ساده ای از صورت مردی آسیایی رو نشون داد، دنیا دور سرش چرخید.

_اینو از کجا آوردی جئون
صداش چیزی رو نشون نمیداد اما چشماش برق فاحشی از نگرانی داشت.

افسر به سرعت کاغذ رو به داخل جیبش برگردوند تا قبل از اینکه برادر بزرگتر تهیونگ برگرده قضایا رو جوری نشون بده که انگار اتفاقی نیفتاده.

البته که افسر جئون سبک کاری خاص خودش رو داشت.
اطلاعاتش رو مثل تکه گوشتی لذیذ توی هوا تکون میداد و وقتی توجهات لازم رو جلب کرد اونو عقب میکشید تا طعمه به دام بیفته.

با یک نگاه به واکنش های پسر مقابلش میتونست بگه حتی با این تصویر غیر دقیق و فرضی هم این شخصو شناخته... بینگو.

تهیونگ از نگاهش اتیش بیرون میزد.
_گفتم اینواز کجا آوردی جئون جونگکوک!

شاید اگه افسر جوان بیشتر دقت میکرد متوجه دستبند های که تهیونگ مشغول باز کردنشون بود میشد.

اما مکالمه رو پیش برد.

_مطمئنم منبع من الان فرقی به حال تو نداره! چیزی که مهمه اینه در ازای اینکه به من کمک کنی تا این شخص دستگیر بشه من اون ایمیل رو تکذیب میکنم و قاتل اصلی رو جایگزین میکنم... معامله دو سر برده تهیونگ.

اما ذهن کیم تهیونگ با سرعت شکاف هسته ای داخل یک راکتور انرژی داشت حوادث بعدی رو پیشبینی میکرد و برای هر کدوم دنبال چاره بود.

_ تو نمیدونی داری پاتو داخل چه مسیری میزاری جئون... خواهش میکنم این پرونده رو واگذار کن.

به عنوان یه افسر عالی رتبه توهینی بدتر از نمیتونست بشنوه.

_ هیچ پرونده ای قرار نیست واگذار بشه!

تهیونگ با نگرانی به پلیس لجوج نگاه کرد.

اصلا نگران هیونگ نبود...

میدونست که بالاخره یکی از همین روزها بهش خیانت میکنه...
در هر صورت تهیونگ هم از روی علاقه و احترام براش کار نمی‌کرد.

همه چیز فقط یک ادای دین مسخره بود..
عذاب وجدان....
چیزیه که آدم هارو به تصمیم های احمقانه وادار میکنه...

تهیونگ میدونست که نمیتونه خودش رو از این منجلاب بیرون بکشه...

حالا بخش اعظمی از ذهنش درگیر پلیس جوانی بود که داره بعد از خودش وارد این منجلاب میشه.

نگران بود، شاید جونگکوک فکر میکرد که داشت با دم شیر بازی میکرد

اما هیچکسی بهتر از تهیونگ نمیدونست چیزی که افسر پلیس داره تحریکش میکنه
دم اژدهاییه که با خشم و نفرت پر شده...

961.78 °CWhere stories live. Discover now