C° 14

7.6K 1.7K 463
                                    


دو کیلو و هشت صد گرم درد به توان غم!

____________________________
چند ماه بعد

با اشاره فرمانده عملیات که برادر خودش بود به همراه گروه ضربت وارد ساختمون شد .
قرار بود قاتل جانی رو که از زندان فرار کرده بود گیر بندازن

جونگکوک سه ماه تمام به برادرش التماس کرده بود که اجازه بده داخل این عملیات شرکت کنه و حالا اون اینجا بود .

داخل ساختمون متروکه ای که جاسوس هاشون اون رو به عنوان پناهگاه اون مرد پیدا کرده بودن .

اسلحه kh416 رو به سمت در نگه داشته بود تا از هر حمله ناگهانیی جلوگیری کنه  .صدای برادرش داخل گوش سمت چپ اش پخش میشد .
_ وارد شید!

دری که با چاشنی ها کوچک از لولاها منفجر شد و مقابل نیروهای ویژه با صدای بلندی منفجر شد .
جونگ کوک به همراه 9 مامور دیگه وارد شد .
به سرعت اطراف رو برای پیدا کردن عامل خطر نگاه میکردند .

هیچ اتفاقی نیفتاد ...

اعضای گروه با تعجب به همديگه نگاه میکردند.
جونگکوک اسلحه رو پایین اورد و دستش رو به سمت گوش چپبش برد .
_ فرمانده ... هیچ چیزی اینجا نیست !

صدای خش خشی داخل گوشی مانع از شنیدن صدای برادرش میشد.

_ فرمانده !صدامو میشنوید ؟

_ ب... رو... جون.....وک
این قضیه مشکوک بود .

سعی کرد برای انتن دهی بهتر جابه جا بشه .
_ فر..مان.ده!

_ بیاین بیرون جونگکوک!

فریاد برادرش همزمان شد باصدای بلند انفجاری که کل ساختمون رو در بر گرفت.
در عرض چند ثانیه تمام اون بنا غرق اتش شد!





از شدت دردی که داخل دست راستش پیچید فریاد زد .

دود و اتش همه جارو پر کرده بود  به سختی میتونست محیط اطرافش رو ببینه.

حتی اگه یکم دقت میکرد میتونست صدای اژیر امبولانس رو تشخیص بده
سعی کرد از رو زمین بلند بشه که با موج دوم درد دوباره داد بلندی کشید.

سمت راست بدنش زیر قسمتی از دیوار که ریزش کرده بود گیر کرده بود .
صدای داد یکی از اعضای تیم از سمت دیگه از ساختمون به گوشش خورد.

بوی سوختن
متعفن تر از این بود که بشه اسم بوی سوختن اوار روش گذاشت

شاید گوشت و خون

دود به حدی غلیظ شد که نمیتونست نفس بکشه
به هق هق افتاد  دستش زیر دیوار بتنی به حد جنون درد میکرد.

نمیتونست نفس بکشه
مرگ همین بود؟

بوی گوشته سوخته توی بینیش پیچید و شاید از شدت درد دوباره بیهوش شد.






961.78 °CWhere stories live. Discover now