We pretend that we don't care. But we care. We care a lot.
صندلی های محدود دادگاه از جمع کوچیک لویی نایل و وکیلی که دادگاه براشون تعیین کرده بود، جین، پاول و وکیل جین پر شده بود. تقریبا ده دقیقه بود که راجع به دادخواست و شکایت حرف زده می شد؛ و لویی به جرعت می تونست بگه وکیلش هیچ کاری نکرد جز اینکه وضعیتش رو وخیم تر کنه.
"لطفا فِردی رو بیارید."
یه خانمی فِردی رو از در وارد کرد، و فِردی با سردرگمی دنبال چهره های آشنا می گشت که لویی رو دید، و بزرگترین لبخندش رو زد.
"پسر عزیزم، یه سوال ازت داریم. به من با دقت جواب بده باشه؟"
فِردی وقتی فهمید مخاطب خودشه، چند بار تایید کرد.
"کبودی های روی پاهات رو پدرت بوجود آورده؟"
فِردی به لویی نگاه کرد، و بعد به نایل که لبخند می زد. لویی خیلی خوش شانس بود که نایل همراهش بود، چون از شدت استرس نمی تونست حتی به فِردی لبخند بزنه.
"نه. بابا هیچ وقت منو کتک نمیزنه، اون باهام بازی می کنه."
قاضی صورتش باز شد. "پس چطور این اتفاق افتاد فِردی؟"
فِردی به جین و بعد به پاول نگاه انداخت، که هر دو در حال لبخند زدن بودن. اون با مکث جواب داد: "من افتادم رو پله ها."
~~~~
"اون یه بچه اس! دروغ بلد نیست لویی." نایل سعی کرد توضیح بده در حالی که دستش رو مدام روی فرمون ماشین می کوبید ولی اون تندتر نمی رفت. زیر لب به ماشینش فحش میداد که چرا اینقدر قراضه شده. و خیلی خوب میدونست که داره یک مشت مزخرف تحویل لویی میده که آروم شه چون خودش هم مطمئن بود که فردی دروغ گفته.
"اون دروغ گفته و خودتم میدونی داری چرت میگی!"
"میخوای چیکار کنی؟ شنیدی که دادگاه گفت تا دو هفته دیگه نمیتونی ببینیش!"
"این بار که فِردی رو دیدم باهاش حرف میزنم."
"دو هفته! لویی؟"
"خب تو چرا با جین حرف نمیزنی؟ فقط غر میزنی نایل!"
"چون جین الان از من عصبانیه بخاطر اینکه راضی نشدم علیه تو شهادت بدم. پس بنظرم تنها کاری که میتونی انجام بدی اینه که فکر کنی و البته هم زمان خفه شی."
لویی داشت دیوونه می شد. رسما داشت از دست تمام آدما دیوونه می شد.
"مخم کار نمیکنه. شاید من مست کردم و پسرم رو زدم خودم نمیدونم؟"
"مزخرف نگو تو سه ساله لب به چیزی نزدی."
چرا لویی همین هفته ی پیش طلسم رو شکست. اما ترجیح داد نگه.
YOU ARE READING
Drowning In Your Breath
Fanfictionراستش را بخواهی عشق، من هنوز هم امیدوارم حتی شاید امیدوارتر از امید هستم که هنوز هم لبخند میزنم که هنوز در آغوش میگیرم که هنوز وقتی یادت میافتم ناخودآگاه دستم میرود سمت شمارهات مینویسم "دلم برایت تنگ شده." گرچه شاید هیچ وقت جوابی نرسد شاید ام...