Chapter 39

2.4K 474 379
                                    

To love you
is to stay broken forever.

"روز خوبی بود؟" هری کراواتش رو شل کرد و گونه‌ی لویی رو بوسید. "چطور گذشت؟"

"خب بذار ببینم." لویی تظاهر کرد داره فکر می‌کنه. "من تمام روز سرم شلوغ بود، همه‌اش داشتم کار خیلی مهمی انجام می‌دادم که شرط می‌بندم تو از پسش بر نمیای. از صبح تا حالا داشتم بهت فکر می‌کردم."

هری خندید. به ساعتش اشاره کرد که دقیقا پنج رو نشون می‌داد، نه یک دقیقه کمتر نه بیشتر. "این نشون می‌ده برای رسیدن به خونه حتی یه دقیقه رو هم تلف نکردم."

لویی با خنده روش رو برگردوند و خودش رو با مرتب کردن کوسن‌ها مشغول کرد قبل اینکه هری ناگهان محکم بغلش کنه، طوری که بیفته روی مبل. خندید و زیر بدن مرد دست و پا زد در حالی که حتی وزنی روش نبود. هری اونقدر صورتش رو بوسید که لویی سرخ شد، و تو همون چند دقیقه‌ی کوتاه هری دوتا کبودی‌ روی ترقوه‌اش کاشته بود که با شیفتگی بهشون نگاه می‌کرد.

"خوشت میاد استایلز؟ دیگرونو کبود کنی؟" لویی خندید و هنوز بی‌رمق سعی می‌کرد از زیر بدن هری بیرون بیاد.

"نه دیگرونو، تو رو. اونم نه هر جور کبودی، فقط می‌بوسمت."

"مثل اینکه امروز خیلی تو شرکت بهت خوش گذشت هوم؟ خسته نیستی..." لویی چشمهاشو ریز کرد و هری لب گزید تا نخنده. "چیه؟ چرا اینطوری مشکوکی استایلز؟"

"امروز عکس تو رو قاب کردم و گذاشتم روی میز... دیگه وقتی توی شرکتم اونقدر خسته نمی‌شم وقتی عکست مدام رو ‌به ‌رومه."

لویی ناگهان از تقلا دست برداشت. آهسته خودش رو تو آغوش مرد جمع کرد و اجازه داد اون باز هم صورتش رو ببوسه. دست‌هاش رو لای موهای هری فرو برد و نگاهش بین چشمها و لبهای مرد سفر کرد. "همیشه منو می‌بینی خسته نمی‌شی؟"

"جای خودت نیستی بدونی هری چقدر دوستت داره، وگرنه اینو نمی‌پرسیدی."

"می‌دونم شاهزاده‌ی من، و کاش باقی عمرم همین‌طور بهت خیره می‌موندم."

نایل که بدون در زدن وارد شد لویی خندید و باز تقلا کرد هری رو کنار بزنه. مرد قبل از اینکه فاصله بگیره چند بار دیگه صورتش رو محکم بوسید و بعد کنار رفت تا لویی با گیجی بلند شه، و تلو تلو بخوره انگار زیر اون همه بوسه مست شده بود.

نایل کنار در ایستاد. تمام دردهای دنیا رو توی چشمهاش کوبونده، و عمیق ترین زخم‌ها رو روی قلبش کشیده بودن. حتی نگاهشون نمی‌کرد. با درموندگی همونجا کنار در به دیوار تکیه داد. نزدیک بود گریه کنه، و تنها چیزی که جلوش رو می‌گرفت محکم بستن فکش بود.

"امیلی چیزیش شده؟" لویی پرسید. نایل سرفه‌ی کوتاهی کرد تا صداش صاف شه‌. "هری، ممکنه باهات حرف بزنم؟"

Drowning In Your BreathOnde histórias criam vida. Descubra agora