🍀Part :11🍀

1.6K 559 67
                                    


ووت یادتون نرهههههه❤️❤️❤️

______________________________________

بیرون تو حیات خلوت روبروی هم نشسته بودن و داشتن غذایی که به کمک بک و مینهو درست شده بود رو میخوردن،چان چیزی نمی‌گفت و اون دوتا فقط گهگاهی یه چیزی میپروندن که با نگاه غضبناک چان دوباره ساکت میشدن و سرشون رو میکردن تو بشقاباشون .

*چان؟الان چیکاره ای؟ کجا مشغولی؟

مینهو خسته از سکوت بالاخره ترس رو کنار گذاشت و پرسید .

_فعلا هیچی... فک کنم شنیده باشی که از شرکت زدم بیرون...

چان مرموز پرسید و با سوظن خیره اش شد .

*تو که خیلی تو شرکت جات خوب بود ، مشکل چیه؟

_نمیخوام زیر بار منت اون باشم

*داری لج میکنی به نظرم... اینجا موندن به نفعت نیست

گفت و نگاهی به بک انداخت که با کنجکاوی به چان خیره بود .

_اتفاقا به نفعمه

چان با نیشخند گفت و رد نگاهش رو روی بک دنبال کرد و به چشمای کنجکاو بیون رسید که بلافاصله با چشم تو چشم شدن باهاش سرش رو دوباره توی بشقابش برگردوند و خودش رو مشغول غذا خوردن نشون داد .

*دوست دخترت چطوره؟

با این حرفش دستای بک یهو یخ بست و
لقمه ای که تو دهنش بود انگار داشت هر لحظه بزرگتر میشد و می‌خواست خفه اش کنه .

چان عصبی بعدِ برداشتن نگاهش از بک به مینهو نگاه کرد که با نیشخندِ اعصاب خورد کنی که ناشی از به هدف رسیدنش بود بهش نگاه می‌کرد،دندون قروچه ای کرد و ادامه داد.

_باهاش بهم زدم، خیلی وقته... انگاری کلاغا خبرا رو دیر میرسونن

*چه جالب... هفته ی پیش که باهاش حرف میزدم چیز دیگه ای  میگفت،اون...

با بلند شدن یهویی بک حرفش نصفه موند و با تعجب به عذرخواهی کوتاهش گوش کرد و مسیر رفتنش رو دنبال کرد .

بک دیگه نمی‌خواست اونجا بمونه ، نه اینکه
رابطه ای با چان داشته باشه که بخواد این حق رو به خودش بده که ناراحت بشه ، نه ،  چون اون و چان درواقع اصلا همو نمیشناختن ، اون فقط سَر خورده بود ، سرخورده از اینکه نمیتونه مثل بقیه باشه و راحت زندگی کنه ، میدونست کراش زدنِ اینجوری ممکنه خیلی اذیتش کنه ولی بازم به این کار ادامه می‌داد ، همه ی ملت که مثل اون نبودن ، همه عادی بودن ، معمولی،ولی اون...

سرش رو به دوطرف تکون داد و بعد گذاشتن ظرفایی که با خودش آورده بود توی سینک مشغول شستنشون شد بدون اینکه بدونه اون پشت چه جنگی راه انداخته .

______________________________________

_چرا چرت و پرت میگی؟

چان با عصبانیت از اونطرف میز خم شد روش و یقه ی مینهو رو کشید و تو صورتش غرید .

🌲my caretaker🌲            [کامل شده]Место, где живут истории. Откройте их для себя