🍀Part :5🍀

1.7K 558 68
                                    

ووت و فالو کردنم یادتون نره❤️
______________________________________

صبح وقتی پا شد دیگه از پارک چانیول خبری نبود .

آروم تو جاش نیم خیز شد و به اطراف چشم دوخت .

هنوزم تو تخت چان بود و این یعنی اینکه دیشب واقعی بود ؛ البته به احتمال پنجاه درصد ، چون اونقدر ذهن متوهمی داشت که بتونه یه چنین اتفاقی رو تا اینجا ها هم حتی توهم بزنه !!!

اتاق چان خیلی جذاب بود ، درست مثل خودش !!!!

دستِ آسیب دیده اش رو بررسی کرد و از ورمِ زشتی که داشت چینی به بینیش انداخت .

تا بحال انقدر زشت ندیده بودتش !!

کبودم شده بود و این یکم از دوباره نگاه کردن بهش میترسوندش ، درواقع از نظر این تیکه از بدنش شبیه زنای بارداری شده بود که نزدیک به فارغ شدنن !!!!!!

خمیازه ای کشید و فورا فکرش تغییر کرد .

چان یعنی الان کجا بود ؟

با عجله رو اندازِ پفکیِ چان رو شلخته روی تخت از روی خودش کنار زد و تو جاش ایستاد .

چند لحظه تمرکز کرد و دوباره فوری به سمت درِ اتاق رفت ، با شدت بازش کرد و با مشکوکیت خاصی به اطراف خیره شد .

بو میومد...بوی چی بود ؟!

چند بار مثل توله سگایِ فضول بو کشید و چینی به بینیش داد و مسیرِ آشپزخونه رو گرفت و رفت طرفش ، مسلما بو از اونجا بود !

چان رو دید .

خدای بزرگ اون درازِ بی خاصیت "البته بغیر از دیشب" داشت تو آشپزخونه چیکار می‌کرد ؟ اونم با اون پیشبند که خیلی غیر ماهرانه پشتش رو گره زده بود ؟

واااو بازوهاش تو اون تیشرتِ مشکی چقدر جذاب بنظر می‌رسید ، همیشه انقدر بدنِ عضله ای داشت یا اینکه تو اون لباس اینجوری به نظر می‌رسید ؟

صبر کن ببینم...چه بلایی داشت سرش میومد ؟

"فاک فاک فاک ، بیون بکهیونِ لعنتی ، یکم خود دار باش ، محض رضای خدا تو یه امگا نیستی که حالا داری شبیه اونا رفتار میکنی...نکنه قراره فرمون هم از خودت ترشح کنی ها ؟!"

تو ذهنش داشت به خودش می توپید که با صدای کلفتِ چان تو جاش کمی تکون خورد و هُل کرده شبیه اونایی که خرابکاری کردن دست هاش رو پشت بدنش قایم کرد .

_خوبی ؟

+اهم...

آروم جواب داد و دو قدم جلوتر رفت .

نگاهِ چان ، بعدِ گذرِ خطرناکی به کلِ هیکلش ، به انگشت هایِ پاش افتاد که خیلی وُرُوجَکانه تکون میخوردن و نگاهِ خودِ لعنتیشم دقیقا همون جا بود .

_چرا پا پرهنه ای ؟...کفِ خونه سرده یه چیزی بپوش...

با بالا اومدن سرِ بک و گیر کردنِ نگاهش تو نگاهِ اون ، بی توجه ارتباط چشمیشون رو قطع کرد و
تیکه‌ی دوم حرفش رو زد .

🌲my caretaker🌲            [کامل شده]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora