🍀part:39🍀

973 329 47
                                    


با خستگی دَرِ خونه رو باز کرد و وارد فضای تاریکش شد . 

در رو بست و بهش تکیه داد و به روبرو خیره موند .

هانول بهش گفته بود که بکهیون رفته خونه ی خودشون ، واسه همینم اشتیاقی نداشت برگرده اینجا‌ .

یکم همون جا موند و بعدش بالاخره وارد شد .

قبول داشت که خودشم گند زده ، اما افکار بک داشت اذیتش میکرد .

همون طور شُل و وِل پلیورش رو درآورد و پرتش کرد روی زمین و خودشم ولو کرد روی مبل و به صفحه ی تاریک تلویزیون که سایه ای از خودش رو نشون میداد خیره شد .

بکهیونش حتما تا الان کلی گریه کرده بود و اون چیکار کرده بود ؟!

هیچی...فقط پشتِ هم گند زده بود و بعدشم با بیشعوری تمام گذاشت بره خونه خودشون .

انقدر اعصابش از بلایی که سر داهیون اومده بود خورد شده بود که نمیتونست بقیه رو تحمل کنه .

چطور چنین موجوداتی پیدا میشدن که بخاطر بدهی چنین بلاهایی رو سر یه انسان بیارن ؟! 

نفسِ خسته ای کشید و سرش رو به عقب تکیه داد .

یکم تو همون حالت موند و بعدش یهو از جاش بلند شد و سمت اتاق رفت تا دوش بگیره و بره سراغ گندی که زده .

وارد اتاق شد و گوشیش رو از جیبش در آورد و نگاهی به ساعت انداخت .

ده و نیم بود ، باید سریع تر میرفت .

چند تا تماسِ از دست رفته از طرفِ پدرِ بکهیونم داشت که بخاطر خجالتش جوابش رو نداد .

با حرص تیشرتش رو درآورد و بعدِ نگاه گذرایی به وسایلِ شبِ قبل که هنوزم دور و اطراف ریخته بودن پلک هاش رو به هم فشرد و نفس عصبی ای کشید .

بلافاصله وارد حمام شد و بعدِ دوشِ سرسری ای که گرفت ، اتاق و خونه رو کمی مرتب کرد و آماده شد که بره .

چند تا از وسایلِ شخصی بک رو همراه با گوشیش گرفت و تو ساک ریخت تا با خودش ببره .

میدونست همین الانشم کلی عشقش رو اذیت کرده ، اما داشت به این فکر میکرد که یکم تو نقش دلخورِ خودش بمونه تا بک بفهمه که چقدر شک کردن بهش اذیتش کرده .

موهای نمدارش رو به عقب هل داد و بعد نگاه گذرایی به خونه ازش زد بیرون و نیم ساعت بعد جلوی در آپارتمان خانواده بکهیون بود و باد سر به صورتش سیلی میزد و موهای خیسش رو سرد تر میکرد .

خودش رو تو جاش جمع کرد و خواست زنگِ در رو بزنه که با صدا شدنش توسط پدر بک شوکه برگشت و به عقب نگاه کرد .

=چانیول ؟! میدونستم میای...

چان سرش رو با شرمندگی خم کرد و منتظر موند تا آقای بیون خودش بحث رو ادامه بده .

🌲my caretaker🌲            [کامل شده]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon