🍀 part:40🍀

1K 312 71
                                    


_بک؟!

+بله؟!

بکهیون که توی دستشویی بود با تقه ای که به در خورد و شنیدن صدای چان ، جوابش رو داد .

یه ساعتی میشد که برگشته بودن خونه ی چان و بکهیونم الان ده دقیقه بود که خودش رو توی دستشویی قایم کرده بود و نمیدونست وقتی بره بیرون باید چیکار کنه .

حس میکرد به اولین روزی که چانیول رو دیده برگشته بود و دلش میخواست از خجالت آب شه بره زیر زمین ، البته با این تفاوت که اولین باری که چان رو دیده بود با هم دعوا افتادن و روزای بعدشم کلی بلا داشتن که سر هم در بیارن ولی الان هیچی...

با استرس جواب چانیول رو داد و منتظر موند تا حرفش رو بزنه .

_قرار نیست بیای بیرون؟!

+ااا چرا چرا الان میام...یه...یه خورده دل درد دارم واسه همینه

_اوکی بیا کارت دارم

چند ثانیه ی دیگه هم پشت در وقت کشی کرد و بالاخره با نفسِ عمیقی در رو باز کرد و به محض خروجش با چانیولی مواجه شد که به دیوارِ کنار در تکیه زده بود و منتظرش بود .

+اوه...اینجا بودی؟!

چانیول تکخندی زد و تکیه اش رو از دیوار گرفت و بازوی بک رو گرفت .

کامل از دستشویی خارجش کرد و در رو بست و بهش خیره شد .

چند ثانیه ی معذب کننده ای گذشت که بالاخره چانیول به حرف اومد .

_داهیون و تیفانی دارن میان 

بکهیون شوکه دهنش رو باز کرد چیزی بگه ، اما هیچی از دهنش خارج نشد .

_داهیون میخواد ازت عذرخواهی کنه بخاطر اتفاقی که پیش اومد 

+ن...نمیخواد بابا تقصیر اون نبود که؟!

_به هر حال ، هر چی گفتم راضی نشد ، گفت باید خودش بیاد و مطمئن شه

+ا...اها  

بکهیون معذب پشت گردنش رو با کف دستش ماساژ داد و همون طور که تو فکر بود به پایین خیره بود که با نزدیک شدن چانیول شوکه سرش رو بلند کرد و بهش خیره شد و همزمان به درِ پشتش چسبید .

_هم؟! چیشده چرا معذبی؟!

+ن...نیستم 

_هه...جدی؟! ولی چشمات چیز دیگه ای میگه؟!

+چی میخوای؟!

_کیس

+اا...

تا اومد چیزی بگه لب های چانیول روی لب هاش قرار گرفت و صداش بین لب هاش گم شد .

چانیول آروم می‌بوسید ولی یه جوری بود ، طوری که بک حس میکرد داره یه اتفاقایی میوفته .

قلبش بلند بلند تو سینه اش تپش داشت و انگار همراه با آب دهناشون که با هم قاطی میشد یه چیزی هم قاطی خونش میشد که باعث میشد گیج بزنه .

🌲my caretaker🌲            [کامل شده]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora