🍀Part :33🍀

1.2K 365 101
                                    

ووت دادن یادتون نره❤️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️
______________________________________

بکهیون شوکه آب دهنی قورت داد و چند تا پلک زد و دستای لرزونش رو به هم چسبوند و با وحشت به اطراف نگاه کرد .

از حالت شوکه و تشنجیش چانم ترسید .

_بک نمیخوام بخورمت که ! چته ؟!

چان ترسیده با دیدن رنگ پریده ی بکهیون از جاش بلند شد و فوری دستای یخ کرده و خیسش رو گرفت .

_چت شد لعنتی ؟!

نگاه ترسیده ی بک به اطراف چرخید و چند بار لب هاش رو تکون داد اما صدایی نیومد .

چان جعبه حلقه رو فوری روی میز کنارشون پرت کرد و با وحشت صورت یخِ بک رو قاب گرفت و بهش نزدیک تر شد و سعی کرد با زمزمه و نوازش یکم آرومش کنه .

متوجه شده بود مشکل چیه و به خودش لعنت فرستاد .

_بک...بک...به من نگاه کن !...کسی قرار نیست اذیتت کنه...کل اینجا رو برای امشب رزرو کردم هیچکی نیست...چته لعنتی ؟! داری میترسونیم !!

+نه...چیزه...

بک آب دهنی قورت داد و سعی کرد تمرکز کنه .

یکی از دستای بی حس و سردش رو روی دست چان گذاشت و به چشم های هم خیره شدن .

+ببخشید...

فقط تونست همین رو بگه و با گریه خودش رو پرت کنه تو بغل چان .

چان محکم بغلش کرد و به گارسون هایی که داخل رستوران با نگرانی نگاهشون می‌کردن و سینی های غذا دستشون بود اشاره زد که یکم بهشون وقت بدن .

_نترس بچه !! قرار نیست اتفاق بدی بیوفته...به کسی اجازه نمیدم اذیتت کنه عزیزم

چان محکم تر بغلش کرد و کمرش رو نوازش کرد .

+ببخشید...همش بخاطر من گند کشیده شد به همه‌چیز

بک با لحن مغمومی ناله کرد و صورت خیسش رو با پیرهن چان پاک کرد .

یکم سرش رو فاصله داد و به چان خیره شد .

+گند زدم نه ؟!

با معصومیت گفت و چان فقط خندید .

_دقَّم دادی...فکر کردم یه بلایی سرت میاد

+ببخشید...تجربه خوبی از تو جمع لو رفتن ندارم

بک غمگین و با لب های آویزون گفت و سرش رو خم کرد .

صورت خیسش رو پاک کرد و گذاشت چانم ازش فاصله بگیره .

_بشین حالا بگم یه چیز بیارن پس نیوفتی

چان مسخره اش کرد و از بازوش گرفت و به سمت تک میز و صندلی روی تراس کشیدش ، هرچند برخلاف لحنش یه اخم گنده روی پیشونیش بود و داشت خودش رو فحش کش می‌کرد .

🌲my caretaker🌲            [کامل شده]Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ