🍀Part :21🍀

1.7K 504 355
                                    

آیا میدانستید با ووت دادن داستان پخش و پلا میشود و همه آن را می‌خوانند و نویسنده بسی شاداب می‌شود؟!

______________________________________

_اینجا چی میخوای؟

چان با لحن سردی گفت و عصبی به دختر نگاه
کرد .

برعکسِ حالتِ متشنجِ اون ، دختر خیلی ریلکس موهاش رو پشت گوشش انداخت و بعد نگاه
خیره ی دوباره ای به بکهیون تو چشم های پسر قد بلند خیره شد و با غرور خاص و صدای بلندی جوابش رو داد .

*برای دیدن دوست پسرم باید دلیل داشته باشم؟!

با این حرف که بک به وضوح شنیدش کل بدنش یخ زد و خیره به انگشتای کبودش شد .

فاک...

اونقدر استرس گرفته بود که ناخناش بنفش شده بودن .

باید می‌فهمید که چان بخاطر چی گفته فقط جذب قیافه اش شده ، در واقع چان مقصر نبود ، اون بهش از قبل گفته بود که برای قیافه اش داره بهش پیشنهاد میده و خود خنگشم بخاطر کراشی که روش داشت چشم هاش رو روی واقعیت بست و حالا واقعیت اینجا بود ، با یه پتک توی دستش و داشت به ریش نداشتش می‌خندید .

چان لب هاش رو روی هم فشرد و چنگی به موهاش زد .

_با اعصاب من بازی نکن ، بگو واسه چه گوهی اومدی اینجا؟

تقریبا داد زد و بکهیون رو تو جاش پروند .

*اوکی اوکی بیب ، چرا عصبی میشی؟! فقط چند روز اینجا کار داشتم و جایی نداشتم برم گفتم بیام پیش اِکسَم

دختر با دستایی که دو طرف بدنش به حالت تسلیم بالا آورده بود گفت و خنده ی مسخره ای رو تحویل چانیول بی اعصاب داد .

_تو این خراب شده کلی هتل هست برو همون جاها

*یعنی میخوای بندازیم بیرون؟!

_آره دقیقا همینجوریه

+چانیول؟! زشته بزار بمونن

بک از ماشین پیاده شده بود و گفت .

چان کلافه بدون اینکه برگرده و به قیافه ی احمقش نگاه کنه پلک محکمی زد .

اگه میدونست چه افریته ای جلوشونه هرگز این گوهو نمی‌خورد .

_تو دخالت نکن برگرد تو ماشین

+خیلی بی ادب رفتار میکنی ، هر چی نباشه تا اینجا اومده و نمیتونی اینجوری رفتار کنی باهاش

*اوه فاک ببین چی داریم اینجا؟! یه کیوتِ خنگِ با ادب؟!

بک از حرف دختر اخمی کرد ولی چیزی نگفت .

چان برگشت طرفش و بعد چشم غره ای که ته دلش رو خالی کرد بدون حرفی سوار ماشین شد و با زدن ریموت و باز شدن در هردوی اونها رو پشت سر گذاشت و وارد حیاط شد .

🌲my caretaker🌲            [کامل شده]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora