🍀Part :27🍀

1.6K 478 216
                                    

ووت ندین پاره این 🔪
برین اون قسمتایی که ووت ندادینو بدین
زود تند سریع

☠️☠️☠️☠️☠️☠️☠️☠️☠️☠️☠️☠️☠️☠️

لای پلک های پف دارش رو باز کرد و نگاهش رو تو فضای روشن اطاق چرخوند .

روش رو سمت بکهیونی برگردوند که با لپ های سرخ شده سرش روي بازوش بود و همچنان آروم نفس میکشید و غرق خواب بود .

دوباره پلک گیجی زد و روش رو برگردوند و از میز کنار تخت گوشیش رو برداشت و صفحه اش رو روشن کرد .

فاک!!

ساعت 4 بعد از ظهر بود و اون این موقع خوابیده بود؟!

واقعا این چند وقته سبک زندگیش داغون شده بود!!

با کلافگی گوشیش رو برگردوند سر جاش و سمت بک برگشت و بیخیال دو عالم دوباره بازوش رو دورش حلقه کرد و پیشونیش رو بوسید و بینیش رو تو موهاش فرو کرد .

نفس عمیقی کشید و وقتی دوباره چشم هاش رو باز کرد تازه متوجه نبودن لوکاس شد .

اخمی کرد و سرش رو بلند کرد تا توی اطاق سرک بکشه ولی هیچ جا نبود .

ناچی کرد و آروم دستش رو از زیر سر بک خارج کرد و بعد بالا دادن ملافه تا زیر گردنش از اطاق زد بیرون و اون کوچولوی لعنتی رو درست روی کاناپه وسط پذیرایی دید درحالی که داشت یواشکی یه کاری می‌کرد .

چان با اخم سمتش رفت و گوشاش رو تیز کرد .

*اهم...چشم...حواسم هست...من بزرگ شدم بلدم...هرچی شد میگم...باشه...منم دوست دارم عمو جووون

با صدای لوسی گفت و گوشی رو جلوی صورتش گرفت و با انگشتای کوچولوش خیلی حرفه ای تماس رو قطع کرد و چان با دیدن شماره ی بابای بک شوکه پلک زد .

اون کوچولوی فضول داشت گزارششون رو به پدر بک میداد؟!

_های؟! بچه کوچولو!

بهش توپید و در حالی که دست به سینه شده بود سمت لوکاسِ خیره سر رفت و روبروش روی کاناپه نشست .

_داشتی چیکار میکردی؟!

*داشتم به عمو بیون میگفتم شماها چیکارا میکردین

چان بخاطر صداقت کودکانه ی لوکاس نیشخندی زد و بخاطر کار خودخواهانه ی پدر بک عصبی دستی لای موهاش کشید .

_اصلا کار درستی نیست که فضولی کنی

*عمو گفته برای هیونگ خوبه چون اون پدرشه و از همه ی دنیا بیشتر دوسش داره حتی از لوکاس

_درسته ، عمو هیونگو دوست داره ولی دلیل نمیشه تو فضولی کنی!

لوکاس در سکوت چند بار متفکر انگشت
اشاره اش رو به کنار لبش زد و بعد به حرف
اومد .

🌲my caretaker🌲            [کامل شده]Where stories live. Discover now