🍀Part :34🍀

1.1K 353 102
                                    

سلوم😊
ووت یادتون نره ❤️😇
______________________________________

چند دقیقه ای بود که بیدار شده بود و مشغول تماشای پسر کوچولویی شد که کنارش راحت خوابیده بود و آروم آروم نفس می‌کشید .

سرش رو جلوتر برد و بیشتر بهش نزدیک شد .

به پلکای نرمش که بسته بودن نگاهی انداخت و آروم خندید .

زیادی کیوت بود...

این دیگه تهشه !

چطور یکی میتونست این همه جذاب و خواستنی باشه ؟!

انگشتاش رو آروم جلو برد و یکم موهای روی پیشونیش رو اینور و اونور کرد .

بک نفس عمیقی توی خواب کشید و بعدش دوباره مشغول آروم نفس زدن شد .

واقعا حرکاتش همزمان که خوردنی و کیوت بودن ، کشنده هم بودن .

چان بوسه ی آرومی به لب های گرمش زد و عقب کشید .

_بک ؟! نمیخوای بیدار شی ؟! باید آماده شمااا ؟!!!

بلاخره روزی که باید بیخیالی و خوشگذرونی رو می‌بوسید و میذاشت کنار رسیده بود .

دیشب باید میرفت ؛ اما با موس موس کردن خودش و بک کار به صبح کشید .

نگاهش رو تو همه جای صورت و گردنش چرخوند و با دیوثیت و مقدار زیادی ناامیدی به کبودی هاش نیشخند زد .

_بیون بکهیون ؟! قرار نیست از عشقت قبل رفتن خداحافظی کنی‌ ؟!

با صدای بلندتر و خشداری گفت و باعث شد بک تو جاش تکون بخوره و یکمی هم اخم کنه .

_بیبی ، بیا با هم صبحانه درست کنیم ، هم ‌؟!

بک حالا چشم های گیجش رو باز کرد و نگاهی به فاصله اشون انداخت .

هوا هنوز تاریک بود و یکم موقعیت ناجور بود .

یه بخش بزرگی از مغزشم در حال عر زدن بود و این حالش رو بدتر می‌کرد و باعث می‌شد حالت تهوع بگیره .

+چان

_جونم

گیج صداش زد ولی نمی‌دونست چرا !

_من تا برم دستشویی و برگردم نمیخوابی که ؟!

+نه...برو

بک خندید و کش و قوسی به بدنش داد و دستاش رو بالای بدنش کشید .

چان بعد دوباره جمع شدن بک بوسه سریعی به گردنش زد و از روی تخت بلند شد .

بک به رفتنش و ناپدید شدنش پشت در دستشویی نگاه کرد و در جا بعد بسته شدن در لباش آویزون شد .

چرا انقدر حس می‌کرد چان بره دیگه برنمیگرده ؟!

تو جاش نشست و گیج دست تو موهای شلخته اش کرد و سرش رو خاروند .

🌲my caretaker🌲            [کامل شده]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora