خواهشا اگه به قسمتای قبل ووت ندادین ،بدین 🚶♀️🚶♀️
_____________________________________بکهیون همون طور که تو حیاط راه میرفت شماره پدرش رو گرفت و گوشی رو به گوشش نزدیک کرد .
به بوق ها گوش میداد و قدم هاش رو همزمان باهاشون جلو میبرد .
با وصل شدن تماس هول شده سر جاش ایستاد .
+بابا ؟!
=سلام بکهیونم ؟! چیشده که خبری از این مرد پیر گرفتی ؟!
+یاااا بابا اینجوری نگو ، حس میکنم چند ساله زنگ نزدم
=من باباتم باید هر روز بهم زنگ بزنی
+باشه
بکهیون با لحن لوس و مغمومی گفت و اونور خط پدرش آروم لبخند زد .
=خوب حالا بگو چیشده ؟!
+هیچی...فقط...خواستم بگم شاید بیام سئول برای چند روز
=سئول ؟! واسه چی ؟! خبری شده ؟! رابطه ات با پارک چانیول طوریش شده ؟!
+نه بابا هیچی نشده...چان یه هفته ای میشه برای کار اومده سئول ، گفتم منم هم بیام اونجا به شما سر بزنم هم اونو ببینم
=اهاااا خوب پس بگو واسه اون داری میای... دلت تنگ شده مارو بهونه میکنی ؟!
+باباااااا
بک بازم با لحن لوسی اعتراض کرد و آقای بیون این بار بلند خندید .
=خوب باشه بیا ، اجازه میگیری ؟!
+نه گفتم شاید بخواین برین جایی
=نه بابا کجا بریم ! مامانت بشنوه غش میکنه ، حتما بیا ، لوکاسم میگم بیاد پیشمون
+نه بابا نمیخواد ، اون چرا بیاد ؟!
=برا اذیت کردن تو دیگه ؟!
آقای بیون با لحن متعجبی گفت و بعدش زد زیر خنده و فقط به غرغرای بکهیون گوش داد .
یکم باهم حرف زدن و بالاخره قطع کردن .
بک بلافاصله با قطع شدن تماس مشغول جوییدن ناخنش شد .
این یه هفته خیلی بهش سخت گذشته بود و میخواست یه سر به چان بزنه ، اما نمیدونست قبلش بهش بگه یا سورپرایزش کنه ؟!
یکمم الکی استرس داشت .
یکم دیگه تو باغ دور زد و ذهنش رو جمع و جور کرد .
سمت خونه رفت تا نکات اضافی رو به دوستش که بهش گفته بود برای چند روزی که میره سئول بیاد اینجا بگه و وسایلش رو برای فردا آماده تر کنه .
______________________________________
خمیازه ای کشید و طبق قراری که با چان داشت منتظر تغییر اعداد ساعت گوشیش بود تا 22:00 رو نشون بدن .
BẠN ĐANG ĐỌC
🌲my caretaker🌲 [کامل شده]
Fanfiction🧜♂️My caretaker🧜♂️ نام: سرایدار من نویسنده: BOOM ژانر: درام، فلاف، طنز، اسمات،... کاپل: چانبک . . . 🍂خلاصه🍂 بیون بکهیون یه تحصیل کرده تو رشتهی مهندسی کشاورزیـه و برای نوشتن پایان نامهاش به پول و تمرکز احتیاج داره و بخاطر همین هم سرایدار ویل...