06

3.9K 607 30
                                    

***

همین طور که بندم رو میکشیدم تا خستگیم در بره به طرف سالن رفتم.

-صبح بخیر

-صبح بخیر..خوب خوابیدی؟

-اره خوب بود..نونا کجاست؟

با سرم دنبال هه سان گشتم.

-امروز صبح کلاس داشت زود رفت. صبحونه حاضره.

پشت میز نشستم. آه که چقدر گشنم بود، دیشب بدون اینکه شام بخورم خوابیدم.

هه چان برنجی که برام کشیده بود رو جلوم گذاشت و با سرم ازش تشکر کردم.

-امروز هم باید بری کمپانی؟

مخلفاتی که تو دهنم بود رو فرو دادم تا جواب هه چان رو بدم.

-اره باید برم. اوه راستی دیروز تو جلسه منو به عنوان عکاس مراسم انتخابم کردن به خاطر همین کارم زودتر شروع شده.

هه چان همین طور که کیمچی ها رو از هم جدا میکرد لبخندی زد.

-پس به طور رسمی شروع کردی. خیلی برات خوشحالم دونسنگی.

-ممنون هیونگ. امشب هم به احتمال زیاد دیر میام خونه چون باید مدل رو برا مراسم آماده کنم.

-باشه ولی مراقب خودت باش. یادت نره چیزی بخوری.

-باشه هیونگ

بعد صبحونه نتونستم تو جمع کردنش به هه چان کمک کنم چون باید سریع میرفتم تا به اتوبوس برسم.

*

از اتوبوس پیاده شدم و به طرف کمپانی حرکت کردم"ای خدا کی میشه منم ماشین داشته باشم؟با اتوبوس ده برابر راه طول کشید، کل کمرو پام به فاک رفت. آخه چرا ساعت هفت صبح باید انقدر شلوغ باشه؟"از ایستگاه تا کمپانی حدودا ده دقیقه ای پیاده روی بود..با همه سختی‌های اول روز موفق شدم به موقع خودم رو برسونم..کد تایید ورودم رو از دستگاه گرفتم و به دفتر کارم رفتم.

"بهتره برم یکم استراحت کنم و کارای امروز رو دسته بندی کنم تا جلسم با جناب فاکر اعظم شروع نشده "سریع در دفترم رو باز کردم و رو صندلی میز کارم نشستم.

دفترچم رو برداشتم و کارها رو دسته بندی کردم و بعد وارد لیست کردم.

به ساعتم نگاه کردم هنوز یک ساعت تا جلسه وقت داشتم. بعد مرتب کردن میزم به ست عکسبرداری رفتم تا تم جدید رو چک کنم.

وقتی وارد ست شدم کارکنانی که اونجا بودن هر کدوم بهم سلام کردن و من جواب هرکدوم رو با لبخند کوچیکی دادم.

-صبح بخیر جونگ کوکشی

-صبح بخیر... دوگیون روتوش ها تموم شدن؟

-بله همه کارا انجام شدن... بفرمایید.

به مانیتور نگاه کردم. دیروز حدودا عکس‌های خوبی شده بود و باید حتما عکس‌ها عالی شده باشن.

⌠ You Want Me ⌡Where stories live. Discover now