39

2.1K 386 65
                                    

مراسم شروع شده بود و کشیش دعاهایی برای آرامش روح از دست رفته می‌خوند.

با اجازه دادن پدر، افراد خانواده به طرف تابوت رفتن و شاخه گل رز سفیدی داخل تابوت گذاشتن.

جیمین با هر سختی‌ای بود گل‌هارو کنار سر لوکاس گذاشت و به چهره خندونش خیره شد"چطوری می‌تونی این طوری بخندی؟"

اشک‌هاش جاری شده بودن و به هق هق‌هاش اجازه داد تا داخل فضای کلیسا بپیچن.

کنار تابوت نشست و دستش رو روی صورت لوکاس کشید؛ هنوز زیبا و با وقار بود.

نمی‌خواست باهاش خدافظی کنه، نمی‌تونست! ولی وقت زیادی نداشتن باید جوابی که می‌خواست رو بهش میداد.

پیشونی‌هاشون رو به هم تیکه داد و چشم‌هاش رو روی هم گذاشت.

+قول میدم اون کاری رو که تو می‌خوای انجام بدم... ولی اینو بدون هیچ وقت فراموشت نمی‌کنم.

قطره‌های اشکش روی گونه لوکاس می‌افتادن و با بوسه‌هاش کنارشون زد.

+توهم باید به من قول بدی تو زندگی بعدیت همون کسی بشی که می‌خوای، یک فرد ساده این جامعه.

با شنیدن صدای زنگ، اشک‌هاش رو پاک کرد و اجازه داد تا در تابوت رو ببندن و تا آخرین لحظه چشم از چهرش بر نداشت.

تابوت رو به محوطه کلیسا بردن و داخل قبر گذاشتن.

یئون گل‌هایی که توی دستش بود رو به آرومی روی تابوت گذاشت.

+خوب بخوابی لوکاس‌شی.

با هر کدوم از خروار خاکی که روی تابوت ریخته میشد بیشتر احساس خفگی می‌کرد؛ هنوز نمی‌خواست باور کنه اون کسی که اونجاس لوکاسه.. خودش رو سرزنش می‌کرد و میدونست دلیل مرگشه ولی اون بهش گفته بود که این طور نیست ولی نمی‌تونست این احساسش رو سرکوب کنه.

.

با تموم شدن مراسم به کمک یئون دسته گل‌هایی رو روی قبر لوکاس گذاشتن.

-لوکاس تاریخ تولد1990-تاریخ فوت 2025-

افراد زیادی برای مراسم نیومده بودن و حتی به فن‌ها و خبر نگارها تاریخ دقیقی برای مراسم نداده بودن، چون لوکاس همیشه سادگی رو ترجیح می‌داد.

کنار قبر نشسته بود و با چشم‌های اشکی به صلیب خیره شده بود

این دو روز نتونسته بود بخوابه و اصلا حال خوشی نداشت. سرش رو به صلیب تکیه داد و دستش رو روی سطح خاک تازه کشید.

+جیمین بهتره بریم... خیلی داری به خودت فشار میاری.

میدونست یونگی نگرانشه ولی نمی‌تونست لوکاس رو تنها ول کنه، یعنی قلبش اجازه نمیداد.

اشک‌هاش رو از روی گونه‌اش کنار زد ولی اشک‌های تازه‌ای جاشون رو گرفتن.

به طرف جونگ کوک برگشت و گفت یئون رو با خودش به جای دیگه‌ای ببره، نمی‌خواست که دخترش بیشتر از این شاهد شکسته شدنش باشه.

⌠ You Want Me ⌡Donde viven las historias. Descúbrelo ahora