38

2.1K 374 102
                                    

با شنیدن صدای نفس نفس زدن‌های کسی به اون فرد نگاه کردن و با دیدن جین سوالی بهش خیره شدن.

-اتفاقی افتـ..

جین اجازه حرف زدن به جونگ کوک رو نداد:

+باید هرچه سریع تر مغز و استخوان پدر الفا و امگاش بهش پیوند بخوره... داروهای من دیگه نمی‌تونن جلوش رو بگیرن!

جونگ کوک با وحشت از روی صندلی بلند شد.

-م-منظورت چیه نمی‌تونن جلوش رو بگیرن؟

جین نفس عمیقی کشید تا راحت تر بتونه حرف بزنه:

-من فقط یک دکترم، برای درمان افراد به اطلاعاتی نیاز دارم... من الان تنها چیزی که میدونم جون اون پسر رو نجات میده پیوند خون و مغز و اسخوان پدرشه!

-فلش بک بیست و نه سال قبل-

با کمک دکتر روی تخت نشست و نفس عمیقی کشید.

-خانم یو بهتون تبریک میگم حالتون خیلی خوبه و بچه هم حالت طبیعی داره جای هیچ نگرانی‌ای نیست.

سوهیون لبخندی به برادرش زد و پسرش رو در اغوش گرفت.

با بیرون رفتن پرستارها کنار خواهرش نشست و دستی روی سر اون پسر کشید.

-جین ببینش! اون خیلی دوست‌داشتنی نیست؟

+اره خیلی کیوت و ارومه... واقعا بچه خوبیه.

با نشنیدن صدایی از طرف سوهیون نگاهش رو به خواهرش داد که با دیدن قطرات اشک، دستش رو به طرف صورتش برد و اون‌ها رو پاک کرد.

-من واقعا خیلی ادم عوضی‌ایم که ازش متنفر بودم... جین من خیلی پشمونم، نباید اون کار رو می‌کردم نباید نباییدد!!

از روی صندلی بلند شد و خواهرش رو در اغوش گرفت.

+این طور نیست... اون بخشیدت می‌بینی که چقدر توی بغلت ارومه؟... با این که ساعت‌های اولی که به دنیا اومده بود اصلا خوب نبود ولی الان واقعا حالش بهتر شده.

سوهیون سرش رو تکون داد و پسرش رو بیشتر بین بازوهاش گرفت.

با اومدن پیامی، سریع به طرف در رفت و قبل از خارج شدن ازش سوهیون رو مخاطب قرار داد:

-اخر برای اسمش تصمیمی گرفتی؟

همین طور که با پشت انگشت‌هاش صورت نوزاد رو نوازش می‌کرد جواب جین رو داد:

+جونگ کوک... جئون جونگ کوک.

لبخندی به خواهرش زد و به ارومی در رو بست.

وقت زیادی نداشت، پلیس‌ها تا چند دقیقه دیگه به اونجا می‌رسیدن و باید اون‌ها و وسایلش رو از نوارتیست به بیرون می‌برد و مدارک مرگ جونگ کوک رو ثبت می‌کرد.

با شدت در پرستاری رو باز کرد و به هرج و مرجی که به وجود اومده بود خیره شد.

تمام افراد به طرف‌های مختلفی می‌دویدن و گاهی صدای جیغ از بین اون سر و صدا بلند می‌شد... انگار از اون چیزی که انتظار داشت زودتر رسیده بودن!

⌠ You Want Me ⌡Où les histoires vivent. Découvrez maintenant