23

2.7K 525 34
                                    

اصلا انتظار شنیدن این جمله رو از تهیونگ نداشتم.

با تعجب به صورتش خیره شدم.

-می‌خوای مدلم بشی؟!

+اره چرا که نه.

دست‌هام رو جلوی دهنم گذاشتم و با حالت متعجبی به چشم‌های تهیونگ خیره شدم.

-وای باورم نمیشه که می‌خوای این کارو بکنی..!!

تهیونگ لبخندی زد و از روم بلند شد و کنارش نشستم.

+من هر کاری می‌کنم که مشکلی نداشته باشی، همیشه رو کمکای من حساب کن.

لبخندی زدم و به نیم رخش خیره شدم.

-خیلی ممنونم که می‌خوای تو بیشتر افتادنم کمکم کنی. اخه

ای کیو! من اگه تورو مدل پروژم بذارم اون استاده عوضی ندیده رد می‌کنه!!

تهیونگ گیج نگاهش رو بهم دوخت.

+چه ربطی داره؟ تو مدل می‌خوای منم مدلت میشم.

کف دستم رو روی پیشونیم کوبیدم.

-ببین درسته تو می‌خوای کمکم کنی، ولی تو یک مدلی و نمیتونی که مدل یک دانشجو بشی.

+مدلم که مدلم این پروژه تویه و همه کاراش رو خودت انجام میدی چه فرقی داره من باشم یا یکی دیگه؟

کم کم داشتم به این شک می‌کردم که عقل تو کلش وجود داره.

-فکر کنم آفتاب زیاد به مغزت خورده. حالا مثلا من تورو مدل پروژم کردم، کمپانی رو چی‌کار کنم؟ من همچین اجازه‌ای ندارم که برای پروژه دانشگاهم ازت استفاده کنم.

+این که کاری نداره.

تهیونگ گوشیش رو از جیبش بیرون کشید و با خیال راحت چیزی رو داخل تایپ کرد.

-به کی پیام میدی؟

+خودت می‌فهمی.

بعد از ارسال پیامش بلافاصله گوشیش زنگ خورد.

+اون چیزی که گفتم تا چند دقیقه دیگه آماده باشه و برام بفرستش.

-...

+لازم نیست بهشون خبر بدی.

گوشی رو قطع کرد و پیامی که براش اومد رو باز کرد و گوشیش رو به دستم داد.

به صفحه گوشی خیره شدم و یک دور از روی پیام خوندم.

شوکه به طرف تهیونگ برگشتم.

-ایـ..این چیه؟!

شونه‌ای بالا انداخت و به دست‌هاش تکیه داد.

+همون چیزی که لازم داشتی. خودت گفتی اجازه نداری منم درستش کردم.

با تعجب نگاهم بین پیام و تهیونگ در گردش بود.

-ا..اخه چطور توی این زمان کم...

+انگار باید یاد آوری کنم من دست راست رئیس کمپانی‌ام.

⌠ You Want Me ⌡Onde histórias criam vida. Descubra agora