⌠ You Want Me ⌡

42

با دسته گلی که به دستش گرفته بود، از ماشین پیاده شد و به طرف در رفت و منتظر موند تا پدرش زنگ در رو بزنه.

با باز شدن در، به طرف دوستش رفت و دسته گل رو جلوش گرفت.

-ممنون که زود خوب سدی، دیگه ملیض نشو.

یوجین با خوشحالی سرش رو تکون داد.

+باسه حتما حالا بیا بهت اتاقم رو نشون بدم!

دست‌هاشون رو توی هم قفل کرد و به طرف اتاقش رفتن.

جونگ کوک لبحندی به اون دونفر زد و یونگی و جیمین که جلوی در ایستاده بودن رو به حیاط پشتی راهنمایی کرد.

-خونه خیلی قشنگیه. آه فکر نکنم دیگه با داشتن اینجا به خونه من برگردی.

جونگ کوک ریز خندید و برای چهار نفری که دور میز بودن آب میوه ریخت.

-درسته سلیقه تهیونگ توی دیزاین حرف نداره و اینجا به طرز فوق العاده‌ای عالیه ولی دلیل نمیشه خاطراتی که اونجا داشتیم رو فراموش کنم.

جیمین سری تکون داد و کمی از اتفاقاتی که توی اون خونه افتاده بود رو مرور کرد.

جونگ کوک کنار تهیونگ نشست و لیوان‌ها رو روی میز گذاشت.

-آخرین باری که هم دیگه رو دیدیم توی بیمارستان بود. الان همه چی خوبه؟

یونگی و جیمین به هم نگاهی انداختن و دست‌هاشون رو توی هم قفل کردن.

-اره همه چی عالیه!

جونگ کوک نگاهش رو روی آلفا و امگای رو به روش گردوند و لیوانش رو بین دستش گرفت.

-اتفاقی افتاده که انقدر خوشحالین؟

جیمین خنده ریزی کرد و نگاهش رو به دوسش داد.

-راستش بعد از مراسم خاکسپاری لوکاس، من همه چی رو برای یونگی توضیح دادم و یکم بحث کردیم؛ ولی الان همه چی خوبه.

تهیونگ که از این حرف جیمین خیلی خوشحال شده بود، لیوانش رو از لب‌هاش فاصله داد و لب زد:

+پس بالاخره تصمیم گرفتین باهم زندگی کنین.

یونگی نگاهش رو به آلفای رو به روش داد:

-درست مثل همون کاری که شماها کردین.

چقدر زیبا بود که بعد از مشکلاتی که پشت سر گذاشته بودن الان شاد و خوشحال کنار هم بودن.

همیشه باید قدر تمام آرامش‌ها رو دونست، چون هیچ کس از آینده خبر نداره، شاید توی یک چشم به هم زدن تمام تصوراتت از بین برن. تو هیچ وقت نمیدونی پشت در چه اتفاقی در حال رخ دادنه، پس از لحظه لذت ببر و با احتیاط اون در رو باز کن.

یئون و یوجین دنبال هم میدویدن و پدرهاشون با کنجکاوی و شادی نگاهشون می‌کردن.

یونگی گیتاری به دست گرفته بود و جیمین و جونگ کوک ملودی زیبایی رو به همراهش می‌خوندن.