با شنیدن صدای بوق از دنیای دونفرشون بیرون اومدن و به ماشین گشتی که پشت سرشون ایستاده بود نگاه کردن. دستشتون رو حلال چشمهاشون گذاشتن تا نوری که مستقیم روشون بود اذیتشون نکنه.
-هی شماها چرا اینجا نشستین؟ زودباشین بلند شین.
مردی که معلوم بود مسئول گشت زنیئه، به طرفشون اومد و خلال دندونی که گوشه لبش بود رو توی دستش گرفت و سرش رو از روی تاسف تکون داد.
-نگاشون کن مگه تو جنگل آمازون گم شدین که این طوری دور خودتون برگ پیچیدین؟ باید از منوری که بهتون داده شده بود استفاده میکردین... آه چرا به حرف های مسئولین درست گوش نمیدین؟ حالا بلند شین تا از سرما یخ نزدین.
یونگی معذرت میخوایمای زیر لب زمزمه کرد و به جیمین کمک کرد تا روی پاش بایسته. میخواست یئون رو که مطمئن بود خواب هفت پادشاه رو هم رد کرده بلند کنه که اون مرد جلوش رو گرفت و با صدای آرومی لب زد:
-شما دوتا برین سوارشین من میارمش.
جیمین درد زیادی نداشت و میتونست راه بره ولی یونگی نمیخواست به خودش فشار بیاره و با یک حرکت دستهاش رو پشت جیمین برد و بلندش کرد و روی صندلی عقب ماشین نشوند.
بوسهای روی پیشونی پسر شوکه شده زد و کنارش نشست.
-یکم چشمات رو ببند تا برسیم؛ حتما خیلی خسته شدی.
جیمین میدونست آلفا هم خستهست پس مخالفتی نکرد و سرش رو روی شونش گذاشت و به آرامشی که هردوشون بهش نیاز داشتن دعوت کرد.
***
کیفش رو روی کاناپه گذاشت و به طرف آشپزخونه رفت.
-ته تو برو وسایلی که گفتم رو از اتاق یوجین بردار منم یکم براش سوپی که دوست داره رو درست میکنم.
باشهای گفت و به اتاق پسرش رفت. اولین بار بود که بدون دردسر به اینجا اومده بود. با باز کردن در از تمیز بودن اونجا تعجب کرد.
-واقعا این اتاق اون دوتا شیطونه؟
نگاه گذرایی به دیزاین اتاق که به خوبی چیده شده بود انداخت و چیزایی که یوجین براش لیست کرده بود رو یک دور مرور کرد.
به طرف قفسه کتابها رفت و همین طور که چند تا از کمیکهای مورد علاقه یوجین رو برمیداشت یک چیزی از بینشون روی زمین افتاد.
بیتوجه برش داشت و میخواست سرجاش بذاره که توجهش به اسم روش جلب شد. با فکری که به سرش زد کتابها رو روی میز گذاشت و پشتش نشست.
صفحه اول دفترچه رو باز کرد و شروع به خوندنش کرد.
"14 اپریل 2013
سلام کوک امروزت چطوری گذشت؟ آه میدونم ولی برام تعریف کن.
خب مثل همیشه بعد از مدرسه به اون کافینت رفتم و خبرهای ایدلهای مورد علاقم رو دنبال کردم ولی امروز یک روز خواص برام بود. تونستم بالاخره به اون آلفایی که ازش خوشم اومده بود، اعتراف کنم ولی گفت نمی.تونه باهام باشه چون براش زیادی خوب بودم... آه فکر نمیکردم کسی این طوری ردم کنه. ولی به جایی که ناراحت بشم خوشحالم، فکر کنم با این کارش بیشتر بهم اعتماد به نفس داد. حالا بگذریم فردا قراره مینگجو به مدرسمون بیاد!
ŞİMDİ OKUDUĞUN
⌠ You Want Me ⌡
Hayran Kurguશ |•Nᴀᴍᴇ: You Want Me શ |•Gᴇɴʀᴇ: OmegaVers-Smut-Mystery-Drama-Romance-MPreg શ |•Cᴏᴜᴘʟᴇ: VKook,YoonMin,NamJin શ |•Pᴀʀᴛ: Full શ |•Wʀɪᴛᴇʀ: Taehyun | @Never_FU ⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉ ⌟ اعتمـاد؟ ایـن کلمـه کلیشـهای تنهـا چیـزی بـود کـه مـن نمیخـوام ت...