(یونگجه و عروسک شخصیت کارتونی مورد علاقهاش*-*)
دو روز بود که یونگجه خونه جهبوم بود و خداروشکر یه بار بیشتر تو لیتل اسپیس نرفته بود که اونم قبل از اینکه جهبوم از سرکار بیاد خوابیده بود و جهبوم متوجه نشده بود...
هرچند به عادت مامانش که ازش میخواست لیتل بودنشو پنهان کنه اینکارو میکرد اما خودشم فکر میکرد اگه بقیه بفهمن که اون یه لیتله یا اذیتش میکنن و یا سعی میکنن باهاش وقت نگذرونن..که اغلب اوقات مورد اول اتفاق میفته..!!!
تا امروز همه چی خوب پیش رفته اما از الان به بعد معلوم نیست قرار چه اتفاقی بیفته..!
...شکمش صدا داد و اونم ناچار بازی رو استپ کرد و به آشپزخونه رفت...حوصله پختن چیزی رو نداشت پس در کابینت هارو دونه دونه باز کرد تا یچیزی برای خوردن پیدا کنه و به خودش گفت بعدا از جهبوم هیونگ برای اینکه بی اجازه همه کابینت هاشو زیرو رو کرده عذر خواهی میکنه..
بالاخره تو یکیشون پاپ کرن و آبنبات پیدا کرد..چشماش مثل یه بچه برق زد...
با خوشحالی ورشون داشت و رو مبل نشست و تلویزیون و روشن کرد..خوشبختانه یا بدبختانه کارتون پورورو پخش میکرد..یونگجه احساس کرد داره وارد لیتل اسپیس میشه و بعله اون کارتون و آبنبات و پاپ کورن های لعنتی کار خودشونو کردن..جهجه بیدار شد...
با اشتیاق بالشت رو تو بغلش گرفت و با کثیف کاری پاپ کورن هارو خورد و همراه با آهنگ پورورو میخوند..درست عین یه پسر بچه کوچولو..
کارتون مورد علاقهاش تموم شد..لباشو آویزون کرده بود و حوصله اش سر رفته بودیهو یاد مدادشمعی هاش و نقاشی افتاد..بدو بدو به اتاقش رفت و از تو جعبه زیر تختش دفتر نقاشیش و مداد شمعی هاشو برداشت و دوباره به هال برگشت و جلو تلویزیون مدادشمعی هارو رو زمین ریخت و به شکم رو زمین خوابیدن و همینطور که پاهاشو رو هوا تکون میداد شروع کرد به کشیدن نقاشیش
*چجوری مداد دست میگیره🥺*
صدای کلیدوشنید که تو در میچرخید...
+اومممم آخجون جهبومی امروز زود اومده خونه~~~
اولین بار بود که انقد صمیمی و بچگونه جهبومو صدا میزد..نقاشیشو بغل کرد و بدو بدو با سر و صدا به سمت جهبوم رفت:
+نانانانا سلااام جهبومـی خوش اومدی^^~~~
جهبوم اول فکر کرد اشتباه شنید یا این صدا از تلویزیون بوده اما وقتی سرشو بالا آورد و یونگجه رو تو حالت کیوت و بچگانه دید فهمید اشتباه نکرده..با تعجب و با کمی شک جوابشو داد:
_سلام...ممنون
یونگجه چشماشو به حالت کیوتی درشت کرد و نقاشیشو به سمت جهبوم گرفت:
+نقاشی امروزم چطوله بوم بومی؟~~
بوم بومی؟جهبوم به حدی متعجب و گیج بود که اخمی رو پیشونیش نشست..فکر میکرد یونگجه داره لوس بازی درمیاره...هرچند احتمال میداد که این یه بازی نباشه چون به شدت واقعی بود اما هنوز اونقدر با یونگجه صمیمی نشده بود که بخواد درمورد رفتاراش ازش بپرسه..تازه تونست به نقاشی نگاهی بندازه..
«این نقاشی رو یه بچه سه ساله کشیده نه یونگجه!!»
جهبوم به خودش گفت..سعی کرد زودتر بره و لباساشو عوض کنه و آب به سروصورتش بزنه و کمی رفتارهای عجیب یونگجه رو آنالیز کنه..سری تکون داد و خواست از کنار یونگجه بگذره که یونگجه آستین جه بومو گرفت و با بغض گفت:
+جهبوماااا...نقاشیم زشت بود؟؟~~
_تو میتونی بهتر از این بکشی یه بچه هم از این بهتر میکشه!!
یونگجه هیچی نگفت..فقط تو چشمای جهبوم زل زده بود...چشماش پر از اشک شد...چونه اش با شدت شروع کرد به لرزیدن و یهو با صدایِ گریه اش، سکوت شکست..
رو زمین نشست و گریه کرد و دستاشو مشت کردن بود و رو چشماش میکشید..
+اما...من..من خیلی تلاش کَدَم ولی...تو دوست نداشتی~~
جهبوم خم شد و دست گذاشته رو شونه یونگجه:
_یونگجه بلند شو...اینکارا چه معنی میدن؟!
دماغشو با سروصدا بالا کشید:
+من یونگجه نیستم...جهجه ام~
....!***
ووت و کامنت عزیزانم :)
خوشحال میشم این بوکو به ریدینگ لیستتون اضافه کنید♡
YOU ARE READING
I am just a Little࿐2jae
Fanfiction✦ فیک "من فقط لیتل ام" 🍼 ✦ ژانر : لیتلاسپیس - فلاف - همخونهای اسمات - تصویرسازی با عکس و گیف ✦ کاپل اصلی : دوجه (2jae) ✦ کاپل فرعی : یوگبم - جه بوم×هانا ••• در اتاقو کامل باز کرد تا وارد بشه..جهبوم تازه تونست لباس های یونگجه رو ببینه و برای...