21.احتیاط شرط عقله!

3K 440 267
                                    

برایِ دفعه سوم صداش زد و بازم همون جوابِ تکراری رو گرفت:

"الان میــام!"

ناخودآگاه ازینکه انقد بهش بی توجهی میشد اخم کرد و پاهاشو با ریتم و تند تند به زمین میزد...

جین یونگ و یونگجه هر روز به هم نزدیک تر میشدن و این وسط جه بوم بود که گیج و سردرگم مونده بود!..درسته اون با خودش قرار گذاشته بود یونگجه رو فراموش کنه -فقط بخاطر اینکه فکر میکرد یونگجه بهش حسی نداره و دوست نداشت خودشو به کسی تحمیل کنه! - اما قلبش که قرار سرش نمیشد!

حساسیت هاش نسبت به یونگجه بیشتر و شدید تر شده بود..جوریکه یونگجه اونارو بد برداشت میکرد و فکر میکرد رفتارهای جه بوم صرفاً یه ترحمه...

از اون طرف یونگجه هم حِسِشو تو سینه اش خفه کرده بود!!! خودشو اینجوری گول میزنه که "رابطه عاشقانه بین دوتا پسر نامعقوله" اما اینا همش یه توجیه!! خودشم خوب میدونه فقط منتظره تا یه "دوسِت دارم" از زبونِ جه بوم بشنوه تا تمامِ این بهونه ها و توجیهاتِ الکی رو دور بریزه!!!

یونگجه برایِ فرار از این مخمصه، هم صحبتی با جین یونگ رو انتخاب کرده بود...جین یونگ تمامِ تایپ های شخصیتی رو خوب میشناخت و یونگجه هم استثنا نبود!! یونگجه درباره خودشو جه جه چیزهایی یادگرفته بود که قبلا اصلا بهشون توجه نمیکرد و اینارو مدیون جین یونگ بود.

در کشویی تراس باز شد و یونگجه درحالیکه داشت از جین یونگ خداحافظی میکرد سر میز شام نشست...
جه بوم که کارد میزدی خونش درنمیومد بی مقدمه گفت:

_بازم جین یونگ بود؟؟

یونگجه که چاپستیک هارو برمیداشت سر تکون داد...

_تو مگه چند وقته میشناسیش که انقدر باهاش صمیمی شدی؟!

یونگجه از لحنِ جدی جه بوم تعجب کرد:

+لازم نیست زمانِ زیادی بگذره تا یکیو بشناسی

_اون یکی نیست اون یه غریبه است...یه مشتری کافه که معلوم نیست به چه نیتی داره بهت نزدیک میشه!!

یونگجه دلیلِ این بهونه ها و حرفای جه بوم که از نظرِ خودش یه مشت چرت و پرت بودن، نمیفهمید..جین یونگ واقعا آدمِ خوبی بود و یونگجه بهش اعتماد داشت...دلیلی نداره که جه بوم دربارش اینجوری حرف بزنه.. محکم و جدی گفت:

+هیونگ! جین یونگ هیونگ یه روانشناسِ معروفه و شناخته شدس..بعدم اصلا چرا من باید بهت اثبات کنم اون نیتِ بدی نداره؟! من خودم انتخاب میکنم با کی ارتباط داشته باشم یا نه؟!

I am just a Little࿐2jaeWhere stories live. Discover now