دو ساعت میشد که یونگجه رفته بود و جهبوم با اینکه خیلی خسته بود اما خواب به چشماش نمیومد..تازه الان فهمیده بود چرا تا حالا شماره یونگجه رو نگرفته! با این وضعیت چارهای به جز منتظر بودن نداشت..
از پنجره اتاقش دائم کوچه رو چک میکرد که بالاخره هیکل کوچولوش از دور نمایان شد..
جهبوم لبخندی زد..حالش کاملا تغییر کرد..احساس میکرد حالا میتونه با خیال راحت بخوابه اما یکم کنجکاو شده بود..
پله هارو دوتا یکی کرد و سریع خودشو رو مبل انداخت و تلویزیونو روشن کرد..جوری صحنه سازی کرد انکار خیلی وقته اینجا نشسته و اصن بخاطر اون نبوده:)صدای در اومد و چند دقیقه بعد خوده یونگجه نمایان شد:
_سلام
+سلام..فکر کردم خوابیدی هیونگ!
_نه داشتم تلویزیون میدیدم دیگه نخوابیدم..
یونگجه به تلویزیون نگاه کرد و به تای ابروش بالا پرید:
+هیونگ تو که راز بقا نمیدیدی!!
گند زده بود..دستپاچه گفت:
_نه..یعنی چیزه..من میمون هارو خیلی دوست دارم
+آها!!!
یونگجه بی تفاوت داشت به سمت اتاقش میرفت:
+پس من میرم بخوابم..شب بخـ..
جهبوم حرفشو قطع کرد:
_کجاا؟؟! بگو ببینم چیشد؟! کار گیر آوردی؟!
یونگجه سرجاش ایستاد:
_نه..کاراش بدرد من نمیخورد..فردا بازم میرم دنبال کار..
+مگه کاراش چطور بودن؟!
_خب مثلاً چنتاشون پیک موتوری میخواستن که من موتور سواری بلد نیستم یا مثلا یکی میخواست کار ساختمونی انجام بدم. منکه ازینکارا بلد نیستم...
+مثلاً چه کاری مناسبته؟
_فکر کنم برای من کار تو کافه ها و رستوران ها خوب باشه..آخه هم کارش آسونه هم نیاز نداره خیلی با مردم در ارتباط باشم..
جهبوم دست گذاشت رو چونهشو به فکر فرو رفت..
+آها..خب..حالا میتونی بری
یونگجه سرتکون داد:
_اوکی..شب بخیر
جهبوم لبخندی زد:
+شب بخیر
جهبوم برای اولین بار بود که برای حرف زدن با یکی اشتیاق نشون میداد..با لبخند بهش "شب بخیر" میگفت و دوست داشت بیشتر باهاش هم صحبت شه اما برعکسش یونگجه بود..!
یونگجه زیاد نمیخندید، گرم نمیگرفت و این جهبومو خیلی ناراحت و ناامید میکرد..بعضی وقتا واقعا میخورد تو ذوقش..به یونگجه حق میداد، چون زندگی سختی داشته؛ ولی بخاطر اینکه یونگجه و جهجه براش آدمای خاصی بودن و باهاشون رفتاری داشت که با کمتر کسی داشته، فکر میکرد این رفتار حقش نیست...
شاید برای همین وقت گذروندن با جهجه رو بیشتر دوست داره..اما درمورد اینکه کدومشونو بیشتر دوست داره مطمعن نیست...؟!!!
سعی کرد کمی توقعشو از یونگجه کمتر کنه و انقد حساس نباشه..
YOU ARE READING
I am just a Little࿐2jae
Fanfiction✦ فیک "من فقط لیتل ام" 🍼 ✦ ژانر : لیتلاسپیس - فلاف - همخونهای اسمات - تصویرسازی با عکس و گیف ✦ کاپل اصلی : دوجه (2jae) ✦ کاپل فرعی : یوگبم - جه بوم×هانا ••• در اتاقو کامل باز کرد تا وارد بشه..جهبوم تازه تونست لباس های یونگجه رو ببینه و برای...