27.بیبیِ هورنی!🔞

3.6K 374 173
                                    

لطفا اگه اسمات دوست ندارین کلا این چپتر رو رد کنید چون اسماتش با جزئیاته🙏🏻❗

همونجور که یونگجه تو بغلش بود و می بوسیدش، با پاهاش درِ اتاقو باز کرد...نمیخواست حتی یه لحظه از بوسیدنش دست بکشه...!

یونگجه رو روی تخت گذاشت و روش خیمه زد...

یونگجه به واسطه اینکه اولین بار بود چنین احساسی داشت هاج و واج به جه بوم نگاه میکرد...
هیچوقت انقد پیش نرفته بودن اما یونگجه همین الانم میدونست قراره اتفاقی بیوفته که فقط تو فیلما دیده!!

جه بوم خم شد و سرشو تو گردنِ یونگجه فرو کرد...شروع کرد به بوسیدنش و گاهی هم با لب هاش پوست گردنشو بین لب هاش میگرفت و فشار میداد...! خیلی زود و بطرز باورنکردنی پوستش سرخ میشد و لاو مارک ها، پوستِ سفیدش رو جذاب تر میکرد...

یونگجه چشماشو بست و دستاش که بی استفاده کنارش افتاده بودن رو روی شونه های جه بوم گذاشت...هربار که جه بوم پوست گردنشو بین لب هاش میگرفت ناله های آرومی از دهنش خارج میشدن...قطعا یونگجه ازینکه ناله کنه خجالت میکشید و سعی میکرد خفشون کنه اما کنترل کردنش محال بود..

همینکه جه بوم زیر گوششو رو بوسید باز تکون خورد و شونه جه بوم رو محکم فشار داد...درست مثل زمانیکه به شکمش دست زده بود.. انگار بدنش خیلی حساس بود..!

دستای یونگجه مزاحم کارش بودن...!!
دوست داشت راحت پسر کوچولوشو کنترل کنه...هردو دستاشو با یه دست گرفت و بالا سرش قفل کرد..

انگار قفل شدنِ دستاش لذت بخش تر از آزادیش بود!!چون همون موقع ناله کرد:

_آه...هیونگـ-آ

جه بوم ازینکه باعثِ پریشونی یونگجه شد لبخندی کجی روی لباش نشست و با اعتماد به نفسِ بیشتر و بی توجه به تکون های یونگجه بازم همون نقطه رو بوسید..

از گردنش دست کشید و پایین اومد و پیرهنشو بالا کشید...شکم صاف و سفیده یونگجه برای بوسیده شدن توسط جه بوم التماس میکرد...!

دستای یونگجه رو ول کرد و دست برد پشتش و کمرشو کمی بالا کشید تا کاملا رو شکمش تسلط داشته باشه...با برخورد نفس ها و لب های داغِ جه بوم به زیر شکمش هینِ بلندی گفت و ناخودآگاه دلشو تو داد...

این حرکت غیرعادی یونگجه باعث شد جه بوم متوقف بشه و به یونگجه نگاه کنه...
یونگجه هاج و واج نگاهش کرد:

_چیـ...ـشده؟ چرا...وایسادی؟

جه بوم مطمعن نبود باید چی بگه کمی مکث کرد و بعد با مهربونی پرسید:

+مطمعنی؟ ادامه بدم؟

خجالتش باعث شد کمی من من کنه:

_چرا..باید..مطمعن نباشم؟

I am just a Little࿐2jaeWhere stories live. Discover now