42. دیگه دوست ندارم!

681 90 11
                                    

یک روز از اون قضیه گذشته بود و حالا هم عصبانیت جه بوم فروکش کرده بود و هم یونگجه دادی که سرش زده بودو فراموش کرده بود،
هر دو سر میز شام بودن و جه بوم لیوان یونگجه رو از لیموناد پر میکرد :

_عزیزم بخاطر دیشب و دادی که سرت زدم معذرت می‌خوام واقعا عصبانی بودم .. اما خواهش میکنم ازین به بعد بیشتر حواستو جمع کن...

جه‌بوم دلسوزانه حرفشو زد
یونگجه آب دهنشو قورت داد :

+ هیونگ نمیدونستم اینو بگم یا نه چون نمی‌خواستم دوباره نگرانت کنم اما .... دیشب وقتی تو بالا بودی جکسون قصد داشت بهم نزدیک بشه، من حتی با دیدن پوزخند و چشماش هم خیلی ترسیدم و فقط میخواستم ازش دور شم...و خوردم به میز...

همون اخمی که یونگجه ازش میترسید رو پیشونی جه‌بوم نشست و تو دلش نگرانی موج میزد... با عصبانیت ضربه ای به میز زد :

_ نمیدونم چی از جون من میخواد.. واقعا نمیدونم چشه... خب اگه شرکتو میخواد بیاد باهم معامله کنیم یا بره شکایت کنه ، برام پرونده بسازه ، اینهمه راه.. چرا دست گذاشته رو تو که می‌دونه انقد روت حساسم ... آدم کثیف...

یونگجه روی میز یه دست جه بومو بین دوتا دستاش گرفت و آروم نوازشش کرد :

+ شاید اون اصلا قصد نداره تورو اذیت کنه، آخه چی باید باعث بشه که یه نفر بخواد از تو انتقام بگیره؟ مگه فیلم جناییه؟

_ من اونو از شرکتی که چند سال باهم برای پیشرفتش تلاش کردیم اخراج کردم، این دلیل کمیه؟

+ نه اما اون قبل ازینکه تو اخراجش کنی اون بلا رو سر من آورد..!

جه‌بوم به فکر فرو رفت، یونگجه راست می‌گفت، جکسون خیلی قبل از اینکه جه‌بوم اخراجش کنه و رابطشون به هم بخوره یونگجه رو اذیت کرده بود پس دلیل اینکاراش‌ صرفا انتقامِ بخاطر اخراجش نبود..!

_ پس بنظرت دلیل اینکاراش چیه؟!

+ آممم..شاید... واقعا از من خوشش اومده..!

_ نه امکان نداره، جکسون ازون آدمایی نیست که اینجوری از کسی خوشش بیاد، اون فقط برای رابطه دو روزه و خوش گذرونی آدمارو میخواد، نباید انقد روی تو پافشاری کنه....

هردوشون به فکر فرو رفتن و چند ثانیه ای سکوت کردن

_ جداً این قضیه عجیبه و من نمی‌فهمم قصد و غرضش ازین کارا چیه؛
_ به هرحال فعلا هرجا خواستی بری با خودم میری ، دیگه هم نمی‌خواد بری کافه!

+ اما هیونگ... من دوست دارم برم کافه و...کلا راحت برم بیرون..

_ عزیزم من نگرانم! واقعا نمیتونم تنهات بزارم ، بهتره تو خونه بمونی و برای ازمون ورودی دانشگاه درس بخونی، هوم ؟

یونگجه با ناراحتی سر تکون داد، فکر نمی‌کرد آخر این اتفاقا به بیشتر محدود شدنش ختم شه...

I am just a Little࿐2jaeDove le storie prendono vita. Scoprilo ora