بخونید و نظرتونو بگین🤗
********************
اگر آدم خیال پردازی کنارم بود، حتماً تصور میکرد امروز برای من روز بزرگیه!
ولی نکته اینجا بود که نه ادمی کنارم بود نه امروز فرقی با بقیه روزا داشت...تنها جنبنده ای که این اطراف میشد دید صد متر اون طرف تر انتهای این جاده ی ساکت و بلند، پشت فرمون نشسته بود و احتمالاً به تیپ از مد افتاده و قیافه شکسته شدم خیره بود. البته به جز کلاغی که پنج دقیقه تمام بالای سرم قار قار میکرد و دلم میخواست منقارشو تو حلقش فرو کنم!
با دو انگشت استخوان بینیم رو مالوندم و دوباره به انتهای جاده نگاه کردم.
نگاهم رو از فورد قدیمی و نگاه خیره رانندش دزدیدم و به خط های موازی جاده نگاه کردم که شاید ماشینی رو که منتظرش بودم به سمتم هدایت کنه، آدم هایی که یادشون نرفته باشه امروز ۱۲ اگوسته....به ساعت نگاه کردم. نیم ساعت بود که منتظر ایستاده بودم.
اگه تو این دو سال با هر بدبختی ای دست و پنجه نرم نکرده بودم، بعد از این همه انتظار حتماً از کلافگی داشتم یه بند غر میزدم...به بالا نگاه کردم. خورشید کم جونی گوشه آسمون بود.
اگه الان دو سال پیش بود، با دوست هام برای نمایشگاه کتاب برنامه میذاشتم نه اینکه جلوی در زندان قدم بزنم....هر چند که فرقی هم نمیکرد. من یاد گرفته بودم که اگه گندی میزنم باید پاش بایستم.
از همون دو سال پیش تو دادگاه به این نتیجه رسیده بودم که کار من با همه ی آدم هایی که میشناختم، دیگه تموم شده، آدم هایی که منو درست نشناخته بودن!هرچند که باورش سخت بود، اما امید برگشتن منو سر پا نگه میداشت. اما امروز، دقیقاً از ۳۵ دقیقه پیش بهم ثابت شد که چیزی منو به زندگی سابقم برنمیگردونه.
فورد، از پارك خارج شد و با سرعت پایین به طرفم اومد.
از دور به دیوارهای بلند نگاه کردم. شاید اگر زیاد اینجا معطل میکردم دوباره سراغم می اومدن و این سیاه ترین کابوس من بود. سربازها با سپر و نیزه و شنل سیاه...
نیشنخندی به تصورات مسخرم زدم و به فوردی که جلوی پام نگه داشته بود نگاه کردم.
شیشه رو پایین داد.- تا کی؟
- تا کی چی؟!
- تا کی منتظر میمونی؟صورتش از دو سال پیش هیچ تغییری نکرده بود.
موهای قهوه ای روشن و چشم های سبز و البته همون لبخند گیرای همیشگیش...بدون اینکه لبخند بزنم جواب دادم:
- تو منتظر چی بودی؟
- تو!آه کشیدم و با کلافگی موهامو طبق عادت بهم ریختمو دوباره به عقب هدایت کردم باید یه فکری به حال این موها بکنم!
دوباره به خط های موازی زل زدم. میدونستم قرار نیست هیچ ماشینی از خم این جاده بپیچه. پلک هام رو بستم و صدای کلاغ مزاحم دوباره به گوشم خورد. نگاهی به آسمون کردم و زیر لب گفتم:
- فاک آف
- بیا بشین هری!
YOU ARE READING
Too late to love... [L.S]
Fanfictionاگه یه چیز تو زندگیم باشه که بابتش پشیمون نباشم، اوردن تو به زندگیمه! حتی اگه خود تو، اونی باشی که از هیچ کاری واسه نابودیم دریغ نکرده و نمیکنه....