part 3

96 21 17
                                    

اینم از جنسن🤤
خیلی هاتهههههههه🥺🔥

**********************

همین که چشمم به لابراتوار بزرگ ساختمون افتاد، فاتحه شغل رو خوندم. چطور ممکن بود تو این اوضاع خراب کار، این شغل به من برسه؟

هر چقدر هم که به سرنوشت و شانس عقیده داشته باشی باز هم همچین چیزی خیلی بعیده. البته میدونستم حتی پیدا کردن این شغل هم منو از وظیفه ای که در قبال خودم و خانواده و آینده ام داشتم خلاص نمیکرد. به هر حال باید آبروی از دست رفته ام رو بر میگردوندم.

قدم زدن رو سنگ های سفید کف سالن در کنار مردی که قرار بود سرپرست حرفه ایم باشه فوق العاده، اما استرس آور بود، در واقع اصلاً نمیشد به توضیحاتی که درباره شغل و ساختمون و تجهیزات میده تمرکز کرد. وقتی ایستاد و به طرف من برگشت تازه متوجه شدم که الان نوبت صحبت کردن منه.

- نظر شما چیه؟

نگاهی به اوضاع اطراف انداختم. تو اون لحظه تنها نظری که داشتم این بود که باید اون چند تار تیره ی روی پیشونیش رو از جلوی چشمش کنار بزنه و اگه تا چند لحظه دیگه این کار رو نمیکرد، خودم دست به کار میشدم!

-من کلاً از این محیط و شغل خوشم اومده...
نمیدونستم جوابم چقدر با بحثی که حواسم بهش نبود، هماهنگی داره!

به هر حال مرد بدون حرکت نگاهم کرد و گفت:
- مدارکتون رو بررسی کردم حتماً میدونید که این ساختمون و آزمایشگاه وابسته به یه کارخونه بزرگه.
- بله. اطلاع دارم. لوازم آرایشی و بهداشتی...
- درسته، یه مارك معروف و البته معتبر! ما هرکسی رو نمیتونیم برای همکاری دعوت کنیم. باید اعتبار اجناسمون حفظ بشه.
- خیالتون از بابت من راحت باشه. حاضرم هر جور تست عملی و علمی ای بدم.

وقتی متوجه صدای صاف و پر اطمینانم شدم یه امتیاز مثبت به خودم دادم که با توجه به اتفاقاتی که پشت سر گذاشته بودم، هنوز همون آدم سابق بودم. میتونستم از پس یه گفتگوی اجتماعی یا حرفه ای بر بیام.

- خوب میشد اگر توصیه نامه ای از اساتیدتون می آوردید. ما چند نفر از اساتید اکسفورد رو میشناسیم.
- خیلی وقته که درسم تموم شده. نخواستم که بعد از سال ها مزاحمشون بشم...
- گواهی مدرکتون مال سه سال پیشه. چرا تا حالا جایی مشغول نشدید؟
و دست هاش رو توی جیب های شلوار خاکستری رنگش فرو برد و با دقت نگام کرد.

- قصدش رو نداشتم.
- قصد ادامه تحصیل چطور؟
- بلافاصله بعد از فارغ التحصیلی، ارشد بیوتکنولوژی قبول شدم.
- همین دانشگاه؟!!
- اره! چندسالی رو پیش خوندم و از هم سن هام خیلی زودتر فارق التحصیل شدم.
- پس چرا آخرین مدرکتون لیسانسه؟!
- میشه موهاتو بزنی کنار؟؟!!!

اول با دهان باز نگاهم کرد و بعد با اخم دستش رو بالا برد و موهاش رو بالا داد. حالا خیالم راحت شده بود. دوباره راه افتادیم و صحبت رو ادامه دادیم.

Too late to love...  [L.S]Where stories live. Discover now