***
دکمه های پیرهنم رو بستم و ضربه دیگه ای به در سرویس بهداشتی زدم، باز هم خبری نشد. نفسم رو فوت کردم. جلوتر ایستادم و گفتم: چی شد؟
-...
- مردی تومو؟
یهو در باز شد و لویی با چشم های درشت شده و نصف صورت خمیری گفت:
- چیکارم داری؟!
ابروم رو بالا انداختم و گفتم: کارم با دستشوییه!
ژیلت توی دستش رو نشون داد و گفت:
- من همین الان رسیدم، تو یه روز کامل وقت داشتی که بری. در ضمن، دیگه اونجوری صدام نکن!
یکی از ابروهامو انداختم و گفتم:
- پوزش میطلبم جناب تاملینسون ولی منم همین الان دارم میرم بیرون! و نیاز شدیدی به خالی کردن مثانم دارم.چند لحظه به هم خیره شدیم. واقعاً داشتیم در مورد دستشویی بحث میکردیم؟! با این قیافه خیلی بامزه شده بود ولی ربطی به من نداشت! دوباره گفتم:
- نیک منتظرمه.
- منتظر بمونه!
- زود باش لوبی توجه به حرفم سمت آینه برگشت و مشغول اصلاح نیمه تمومش شد.
عکسش تو آینه، رو به روی من بود. نسبت به کسی که اعصاب درست نداره، دستش ظرافت زیادی داشت، در واقع ظاهر اون برای رئیس همچین دم و دستگاهی بودن زیادی لطیف به نظر میرسید، البته دوباره تاکید میکنم که همه اینا فقط و فقط تا وقتیه که اون دهن کوچولوی لعنتیشو باز نکنه، جمله هاشو مثه قندیل یخ به سمتت پرتاب نکنه و نگاه یخی ترش رو تو صورتت نکوبه...- ظهرها میخوابی، عصرها شیو میکنی! سیستم جدیده؟!
جوابم رو نداد، حواسش به حرکت تیغ بود. حواس من بیشتر...
چشم هام بدون خجالت حرکت دستش رو دنبال میکرد. واقعاً اینجا ایستاده بودم که دید بزنم؟! لبامو محکم روهم فشار دادم و به زور جلوی خندم رو گرفتم. ببین کارم به کجا رسیده اخه!ظاهرا به دلش ننشسته بود چون دوباره ژیلت رو بالا برد تا شیش تیغ کنه اما من دلم نمیخواست ته ریشش رو خراب کنه. همینجوری خیلی خوب بود. خیلی جدی گفتم:
- چهار تا شیوید بذاری بمونه، بد نیست!دستش متوقف شد و سرخی خون رو تیکه کوچیکی از صورتش نشست.
سریع نگاهم رو بالاتر آوردم، روی چشم هاش که مستقیم به چشم های من زل زده بود. با ابروی بالا رفته منتظر واکنش من بود. میدونستم کارش عمدیه... دوباره جدی گفتم:
- بخوای لفت بدی، همینجوری حرف میزنم ها!شیر رو باز کرد و خیلی سرسری روی دور و بر آب گرفت. ژیلت رو داخل سطل زباله انداخت. چند تا دستمال از رول کند و رو صورتش کشید. انگار قرار بود مدال سرعت عمل بگیره...
با تنه در رو بازتر کرد و موقع بیرون اومدن گفت: نور اتاق خوب بود؟
خودم رو به اون راه زدم و گفتم: چی؟
- چراغ خواب تازه؟!هنوز روی صورتش دستمال میکشید ولی نگاهش روی من بود. گوشه لبم رو گاز گرفتم و در حالیکه وارد دستشویی میشدم گفتم:
- مگه عوض شده؟! من که متوجهش نشدم!
چشم هاش رو باریک کرد و با حرص درو تو روم بست. صدای محوش رو از بیرون شنیدم:
- زود... کارم تموم نشده بود! پسره ی پرو...
YOU ARE READING
Too late to love... [L.S]
Fanfictionاگه یه چیز تو زندگیم باشه که بابتش پشیمون نباشم، اوردن تو به زندگیمه! حتی اگه خود تو، اونی باشی که از هیچ کاری واسه نابودیم دریغ نکرده و نمیکنه....