part 2

102 24 6
                                    

دوباره سلام😁👋🏻
فکر کنم اکثرا کارا دلوین رو میشناسن🤔
ولی خب اگه نمیشناسین کاور کاراست عشق گوگلیه من🥰❤

***************

من همه زندگیم رو از دست دادم، به خاطر هیچی!
به خاطر یه ماه!

- هر دارویی براش خریدیم، هر دکتری بردیم... نشد...
-

چرا بهم نگفتین؟؟؟
-دلم نیومد.

من تا پای اعدام رفتم و برگشتم.
جنسن و کارا نمیدونستن ولی خودم که میدونستم!
اما همش به خاطر هیچی بود...

آروم گفتم:
- دو سال با چشم باز خوابیدم که آدم های تاملینسون خفتم نکنند... میدونستم همه جا نفوذ داره...
جنسن به حرف اومد:
- حتما بی خیالت شده. اگر میخواست بمیری، تا حالا مرده بودی.
- تو نمیفهمی اون تو چه خبره. دو سال هر بدبختی رو تحمل کردم...

کارا شروع به گریه کرد و جنسن گفت:
- من هم اون تو بودم. تو فقط خودت رو زجر دادی...

سرم رو محکم تکون دادم. اون هیچ نظری در مورد جایی که من بودم نداشت! ادامه داد:
- کسی مجبورت نکرده بود.
کارا داد زد: جنسن!!!

حرفی نزدم. دستم رو از روی زانوهام برداشتم و سعی کردم شبیه یه مرد بالغ ۲۴ ساله به نظر برسم. همین چند دقیقه پیش به خودم قول داده بودم که زندگیم رو جمع و جور کنم.
کارا ظرف ها رو توی سطل زباله انداخت و به سمتم برگشت. گوشیش رو به طرفم گرفت و گفت:
- بگیر زنگ بزن خونه.
- نه.
- میدونی چقد عاشق مادرم بودم. هر کاری به خاطرش کردم. حتی از تو هم مایه گذاشتم! یه روزی میرسه که از هر کاری که نتونستی براشون بکنی پشیمون میشی...

عصبانی داد زدم:
- من ولشون نکردم. اونا منو ول کردن!
- فقط زنگ بزن هری!

با ناراحتی گوشی رو گرفتم و عدد ها رو زدم. بعد از کمی مکث دکمه کال رو فشار دادم. صدای جما تو گوشم پیچید:
- بله؟
سعی کردم بغض نکنم.
- جما...
- هری؟! از کجا زنگ میزنی؟

متوجه گرفتگی صداش شدم و گفتم:
- خونه دوستم.
- حالت خوبه؟
- اره. خوبم.

صداش هر لحظه بغض آلودتر میشد:
- مامان ازت دلخوره... بذار یه مدت آب ها از آسیاب بیفته، راضیش میکنم بیایم دنبالت.

مثل همون وقتی که قرار بود راضیش کنه، بیاد ملاقاتم. اما هیچوقت نیومد!
من حسابی گند زده بودم. مامان خیلی به آبروش اهمیت میداد و من آبروی همه رو برده بودم. از وقتی یادم می اومد خونه مون شلوغ و پر رفت و آمد بود. حتی با همسایه ها هم صمیمی بودیم و هر اتفاقی که برامون می افتاد همه باخبر میشدن.

-الو... هری؟؟؟
-مراقب خودتون باشید.
-یه کم صبر کن من مطمئنم که راضی میشه.
-دو ساله قراره راضی بشه....
دوباره زیر گریه زد و گفت:
- پول لازم نداری؟
پوزخند زدم و گفتم: نه.
-مگه میشه؟
-خدافظ.

Too late to love...  [L.S]Where stories live. Discover now