part 10

54 13 22
                                    

هی گایز😛👋🏻

*******************

پسری که هنوز اسمش رو نمیدونستم به سمتم اومد و گفت: کارت دارن...
سر تکون دادم که بره. موقع حساسی بالا سرم اومده بود، داشتم داروهای کم کردن عوارض رو بهش اضافه میکردم. مشابه های زاندروکس، کورتون و... کارم تموم شد.
ظرف رو بهش سپردم و گفتم: کیه؟!

به بیرون اتاق اشاره کرد. یکی از بادیگاردای تیلور بود که میخواست من رو به داخل ویلا ببره. امروز سر و صدای رفت و آمد زیاد بود، نمیدونستم باهام چکار دارن...
لباس کار و ماسکم رو گوشه ای گذاشتم و راه افتادم. زیاد حوصله نداشتم، مخصوصا که صبح یه دعوای اساسی با هوران داشتم که حالم رو گرفته بود. فکر میکرد کنار گذاشته شده و باید با من باشه اما تیلور فقط از من خواسته بود که بیام.
اصلاً اومدنش اینجا چه فایده ای داشت؟! به چه بهانه ای می آوردمش؟!

به آسمون نگاه کردم، هوا رو به تاریکی میرفت. رو لباسم دست کشیدم که مرتب تر باشم.
مرد همچنان با آرامش همراه من می اومد. نزدیک خونه، تیلور و تیموتی ایستاده بودن و انگار ماشینی تازه رسیده بود.
یه مدل معمولی از بنز بود. دختری از ماشین پیاده شد و من خشکم زد.
برای اینکه ضایع نکنم و از مرد کناریم عقب نیفتم، سریع حرکت کردم ولی هنوز چیزی که میدیدم رو باور نکرده بودم.

وقتی نزدیک تر رسیدم باورم شد.خودش بود! با همون صورت قلبی شکل و ابروهای نازک کشیده، همون موهای شکالتی براق و چشمای بادومی. فقط دیگه خبری از صورت خشک و جدیش نبود و موهاشو برخلاف هربار که دیده بودمش، به جای گوجه کردن پشت سرش، دورش ریخته بود که تازه متوجه بلندیش شدم و سنش رو کمتر از چیزی که بود نشون میداد.

احوالپرسی همه صمیمانه بود، به خصوص تیموتی که از پله ها پایین رفت تا بهش خوشامد بگه. درحالی که هنوز دستش دور کمر باریک دختر بود به سمت خونه حرکت کردن و تیلور که تازه متوجه من شده بود رو بهش گفت: این هریه!
دختر نگاه بی تفاوتی بهم کرد و تیلور ادامه داد:
- هری! این بانوی زیبا النوره، نزدیک ترین دوست و مدیر عامل شرکت من و البته! نامزد تیموتی.

آب دهنم رو قورت دادم. چی میشنیدم! نامزد؟! حتی اسم واقعیش رو گفته بود!
النور پیش دستی کرد و گفت:
- خوشوقتم... در موردتون شنیده بودم!

دهنت سرویس دختر!
اخه تو در مورد من باید از تیلور چیزی میشنیدی؟!
هنوز نفهمیده بودم اینجا چه خبره، من انتظار دیگه ای داشتم نه اینکه منو...
سعی کردم به روی خودم نیارم، فقط سر تکون دادم و گفتم: همچنین.
بعد سریع توی نقش همیشگیم فرو رفتم و با گیجی اصلاح کردم:
- یعنی... نه اینکه در موردتون شنیده باشم... منظورم این بود که..
تیموتی با حرص وسط حرفم پریدو گفت: خیله خب بابا فهمیدیم.

النور نگاه خاصی به تیلور انداخت که داشت میخندید. تیلور هم نگاهش رو پاسخ داد و بهش گفت:
- میدونم ال... میدونم... اون خیلی کیوته!
و رو به من اضافه کرد: بیا بالا. حتماً باید یه نفر رو بفرستم دنبالت؟!

Too late to love...  [L.S]Where stories live. Discover now